تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
محمدجواد منوچهری
در04 /02/ 1362 -
علیرضا موتاب حسن دخت
در04 /02/ 1363 -
سالومه جهان فروز
در04 /02/ 1359
آغوش تو دروازه ی بهشت بود و چشمانت ناب ترین گذرواژه! _اما من به جرم تعهد؛ کنار ایستادم و سکوت تن رویایم را خورد... _تعهد! چه واژه ی بیگانه ای در جای جای خانه ای که اگر یاد تو تسکین تنهاییها یش نبا......
ادامه شعرچقدر بیهوده پنداریم، جهان دار مکافات است جهان بهر تهی دستان همان دار مجازات است غنی دستان بدور از هر جزا بر خود چه می بالند که این دنیا بکام است و جهان جای مباهات است به کام باشد به جان باشد، جه......
ادامه شعرصدای خورشید که در ابتدای سیارک زمین فرود امد شکافی در اعماق فکرم طلوع کرد انگار که ریسمان توجه را در درون روحم ریز ریز می کردند همچون دخترک کوچکی که روش های مرطوب شده ذهن خود را به درون آسیاب دور......
ادامه شعرپشت سر هیچ ولی پیش دعا بسیار است چه بدی ها که پسا پرده ی دل انبار است پیش روی تو به دوستی سخن می گویند آه اما تو ندانی که چه در افکار است.. تو که از رنج دو عالم همه اش بی خبری شرح دل رابه تو گفتن ......
ادامه شعر«قناعت» دل سپردن بر چنین دنیای دونی بهر چیست؟ هر که آمد ماندنی هرگز نباشد رفتنیست ثروت اندوزی نگردد مایه ی درمان درد بیش از یک لقمه و یک پیرهن مال تو نیست گر شوی شدّاد و جنّت را بسازی این زمان......
ادامه شعرتکه نانی به دستش دادم. چقدر خوشحال شد... به گمانش که دنیا، به دستش دادم. قیمت نان همی، درهمی بیش نبود. به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم. زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت. به گمانش که خدا ر......
ادامه شعردلتنگ توام ای بی خبر ازمن که می آلوده ومستی پیوسته پرستار غمم بوده و هستی ازدوری تو جان به لبم ؛ دل تودلم نیست دنیا که ز من ردشده ؛ همگام توهم نیست ؟ عطری که نسیم ٱوردش ، می بردش باد دلتنگ توام چا......
ادامه شعرتولد یعنی... تو در آغوش وطن زاده شدی با گریه...! پس تو فریاد بزن مام وطن... سبزی آغوشت کو گرمی خورشیدت کو مهر ورزی ات کو... آن کبوتر چرا در قفس تنهایست گل گندم چرا در بند است کو برکه ی تنهایی عشق.........
ادامه شعر_تو رفته ای... _شهر دارد از درد به خود می پیچد! _نئشگی می کُشد آخر رگ های خاطره را در تن ِ مسموم خیال... _باران ببارد و شهر مرا بی تو دیدار کند؟! _نه!تاب نخواهد آورد آسمان نگه نخواهد داشت بغضش را در پ......
ادامه شعراز توبه های هرشبه خستهام از فکرهای ممتد منتهی به تو خستهام از این من خراب به ظاهر بدون نقض از روزگار پر از درد ساکت خود خستهام بی ای......
ادامه شعردر کنج خلوتم و تو بی خبر از حال بیمارم سرشکسته به محنت و غم، نیاز به تیمارم زانو به بغل، شروع میکنم سرودی از عشق بسم الله الرحمان الرحیم،مینویسم از اقرارم خواستم نقش رخسار تو را بیاورم در غزلم رسی......
ادامه شعرآتش عشق عشق منم که سوخته ام بال و پری که دوخته ام گفت نگاه داریم من به دل آموخته ام یار تو ای نگار من خفته به می گسار من لغو مکن تو باده را باده خورم که سوخته ام سر جهان درون می آتش عشق فدای می آتش......
ادامه شعربسمه اللطیف #دوبیتی -شماره ۱۲ نگاه پنهان نگاهت می کنم از دور ای جان تو را از زیر چشم خویش پنهان به مویت می کنی لب را نوازش دل من را به این بازی نسوزان #مهدی_رستگاری بیست و یکم مرداد سال یکهزار......
ادامه شعرلبت یاقوت سرخ، تنت سرو چمن زار صدایت طنین انداز ندارد مطرب کوچه بازار چشمانت کهربایی گیسوان باز ......
ادامه شعر«روز محشر» دوش دیدم که روز محشر بود دل خونین و دیده ها تر بود هر کسی نامه ای به دستش بود نیک و بدها چو ثبت دفتر بود سیرت آدمی نمایان بود دیدن سینه ها میسر بود ذات آدم چو چهره بود عریان آن یکی......
ادامه شعراز حکیمی پرسیدن ای عالم بزرگوار چگونه به وعده ی بهشت فروشان اعتمادکنیم فرمودزمانی که پرنده گان به شاخه اعتماد ندارند چگونه میتوان به وعده های نسیه فروشان بهشت اعتماد باید کرد دل نوشت فاتح اصفهانی......
ادامه شعرجاده حیران پیله کن پنجره سمت خیابانت را تازه کن جلوه خورشید درخشانت را پرده را پس بزن و با همه زیبائی ساده کن دیدن گلچهره خندانت را زنبقی را به سر دوش تو خواهد رویاند شانه کن خرمن موهای پریشانت را......
ادامه شعردر آبادی اگر دیدی کسی خوشحال و خندان نیست مصمّم هم به دیدار کسی با چشم گریان نیست نمی گوید سخن از خاطرات کودکی با تو و یا در فکر دعوت از پرستوهای مهمان نیست نمک بر زخم او هرگز نباید زد , به این خا......
ادامه شعرجهان را واژه کرده است ، دیدارِ رازآلودِ تو پنجره یِ بارانی و رقصِ هوسْ چشمانِ تو دل را به یغما میبرد ، توسنْ حریرِ مویِ تو مست از سکوتْ لبهایمان ، در گفت و گوییم من و تو پناه میبرم به تو از من فقط......
ادامه شعرسنله یارانمیش هامی پیدا اولوب سنله سو توپراقدی توانا اولوب بایراقون آلتدا اوتوریب کائنات بیزهامی قائم سنه قائم به ذات وارلیقووین صورتی یوخدور باری یوخ سنه تای کیمسه سنون اوخشاری او کی عوض لنمه گ......
ادامه شعر