تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی مرتضی  موحدی

چرا این قدر ناله و فریاد داری سرزمینم چرا اینقدر اشک پنهان داری همنشینم اشک می ریزم پای پرچمت سرزمینم چرا نیست سر افراز پرچمت سرزمینم (موحدی) پائیز سال 1401......

ادامه شعر
مسعودرضا افشاری

خدا را چه دیده ای شاید یک روز آنقدر باران ببارد که شعرهای من هم بوی باران بگیرد مسعودرضا افشاری با تخلص_تراب...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

وقتی زمستون می رسه از راه دلتنگیِ من بیشتر میشه شاید منم، اونی که تنهایی تو شهرِ برفی در به در میشه باید میونِ مُردن و موندن هر شب گرفتارِ دو راهی شم اونقدر بی تابم از این تردید که مثلِ اسفندِ رو آتی......

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی عشق تو بلا بود که آمد به سر من غلطید به خون با لب تشنه جگر من در مشرب آیینه ی من ، رطل گران است هر سنگ از آن غائله آید به سر من خورشید بر آورد سر از مشرق ایوان خواب ست ولی چشم......

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

برکه می تابد نور در دل شب می ترواد مهتاب همه تن ها در خواب خفته در خواب عمیق همچو مرگی خاموش روی چشم ها چشم بند روی گوش ها گوشبند بر که می تابد نور؟ از چه می تابد مهتاب؟ ......

ادامه شعر
محمد مولوی

من: من اگر خاک بودم فقط علف هرز می روئید از من من اگر آتش بودم کاشانه ها را می سوزاندم من اگر سنگ بودم سنگ مزاری برای یادبود می بودم من اگر آب بودم سیل ویرانگر می بودم . من اگر آدم بودم بویی از آ......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب تو واقفـی که منـم بر رضـای تو سر می نهم به گرد سـر خاک پای تو گـر گرد خاک پای تو بینم به چشم خود بـر چشم خود نهم خطی از گرد پای تو ٭٭٭ مـا سـر نهاده ......

ادامه شعر
سید صالح صدر

دعا کنیم طلسم جهان شکسته شود دهان جنگ و جنون با کتاب بسته شود زمین به رقص بیاید زمانه خوب شود شب مصیبت ما ناگهان خجسته شود پرندگان به نواهای خوش ادامه دهند میان باغ کسی از شکار خسته شود و هیچ آدم ب......

ادامه شعر
علیرضا نقدی

هیچ کجا نمی‌روم هیچ سوای جمکران چون که ندارد هیچ جا مثل صفای جمکران زود درآ ز آب و گل ذکر بگو شبی چهل تا که کنی به حال دل درک هوای جمکران عارف مصطفی صفت خواند حدیث منزلت نوش کند ز معرفت درد و دوای ج......

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

دوباره میچمد گوزن شرابی مغرب به غرفه های برفتاب قله ی درفک به خون آبی ابران ، تپیده سردرگم درخت نازک عریان راش رویاتک شبست ،در شرف زادن غمی مرموز ملیله های جامه ی تندش،حواس انگیز و ماه میان حباب شیشه......

ادامه شعر
ادریس علیزاده

نباید بشکنی ای ساقه‌ی گندم نمیبینی ز اشک و ناله‌ی مردم توایی نان آور پاک سر سفره تو را دربند میدارند و بر سخره نهالت ریشه‌ی این خاک روحانی چرا در بیشه‌ای غمناک و زندانی توایی که زاده افسانه غیرت به......

ادامه شعر
علی معصومی

حجره عطار یکشب بهانه می کنم و زار می زنم خود را میان عقل و جنون دار می زنم از ناکجای شک و دلآشوب لحظه ها تا بامداد صبح یقین بار می زنم از امتداد پنجره ای رو به آفتاب خود را به سمت کوچه انکار می ز......

ادامه شعر
فاطمه  یاراحمدی

اندوه را فرستادم به بلندترین شاخه تا آخرین گردو را بیاورد و خودم را نشاندم زیر درخت بادام کنار کودکی ام باید رازش را در سینه ام می ریخت دهان باز کردم خندید... پونه ها از چال های گونه اش سرک کشیدن......

ادامه شعر
 اسماعیل سهامی

من از باغ انتظار آمده ام آنجا که رویش گل از دل سنگ را دیده‌ام آنجا که برای دیدنت ثانیه ها کنار هم چیده ام من از فصل امید آمده‌ام آنجا که شکسته اند پرندگان حصر قفس را پرواز پروانه ها از دل پیله را د......

ادامه شعر
رامین خزائی

میخانه چو من مست و ملنگ است مگر؟ رقاصه ی سِن سخت چو سنگ است مگر؟ در کعبه و بتخانه چرا می نزنم این جام می ات شهد شرنگ است مگر؟ با احترام تقدیم به نگاه پرمهرتان کهنه سرباز ایرانی رامین خزائی ......

ادامه شعر
علیرضا نقدی

در شعر علی نام علی صدرکلام است گفتیم نگوییم غزل نیمه‌تمام است هر ثانیه جاری است علی در رگ ما چون ما را فقط اوصاف علی آب و طعام است گفتند کسی پخته و پیر است شود شاه در جامعه بسیار بود پیر که خام است ......

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شمیم مهربانی بیا و روزگارم را پر از شور جوانی کن هوای خانه را پر از شمیم مهربانی کن چو از ره می رسی با التفات اندکی من را به ناز و عشوه مایل سوی ابروی کمانی کن دمی سوی من آی و با محبت د......

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

از چی قرار است امتحان پس دهم و به کجا ناله های جرس منی که ترد شدم از کسست و در عشق هم سخت شکست خوردم باتیر به حلقوم نفس لیک از عشق نه هرگزم بس آنکه یک بار دلش را به دلی پیوند کرد تلخ نوشید و محروم خو......

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

آه ای عشق تو همان روح هرجا سرگردانی که از درد کسی باکت نیست. نه ترا عقل فراوان نبوغ نه ترا خاطر آزرده ی کس. که تو سرشار از خودت هستی وبس. به تو افسوس کشیدن رنج است. به تو اظهار خوش آمد گنج است. تو هما......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

در کنگره دلها ،نام توچه نقشـی داشت در کنگره هر دل ، نقش دگری بگذاشت یارب چه تفضّل بود بر آدمیـان کردی این مرحمت ولطفت یکدل به جهان نگذاشت ٭٭٭ با درک ما نشاید ،فکری درای......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا