تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
زینب روزبهانی فر

نه این که می گویم فقط این جا کسی نیست انگار اصلا توی این دنیا کسی نیست هی تو که بین دیو و دد می جویی انسان! من گشته ام، بیخود نگرد آقا! کسی نیست همکاسه وقت شادنوشی بی شمار است پیمانه از غم پر شود ام......

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

بر دیواره ی کوهستانی دورخطوط ناشناخته ی کتیبه ای می شوم که انگارهرگز کشف رمز نخواهد شد اینسان که نگاشته شدم اینسان که تراشیده شدم شاید شرحی بر دردی یا نشانی بر پیروزی رد تیشه است که ثانیه ها برجای می......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گویم سلام» ای طلوع روشن فردای من گویم سلام نور امیدی در این شبهای من گویم سلام مایه ی آرامشی هستی در این شام سیاه قصّه ی شیرین در رؤیای من گویم سلام من به امیدی کنم سر اینچنین شام سیاه روشنی......

ادامه شعر
سحر فهامی

خانه ای ساخته ام دور  از وحشتِ تنهاییِ شهر دورتر از گسلِ شیونِ نیرنگ و دروغ که شکستند به پس لرزه ی تشویش و ریا دل چون شیشه ی بی رنگِ مرا حال در خانه ی نو ساخته ام جای قلبم خالیست... به تن منجمدم شم......

ادامه شعر
امین مقدس

رسوای عالم‌است دلم در جوارِ زن از بس شرابِ آن شده: چشمِ خمارِ زن آغوش باز می‌کنم و باغ را طلب تا او صفای من بشود ، من حصارِ زن ابرو و چشم و گوش و لبش بیت‌های‌ اوست در حالِ خوانشِ غزلم در کنارِ زن د......

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

غصه نخور سنگ صبور عاشق بهت نمیاد بشی آینه‌ی دق بهت نمیاد غم و بی‌قراری بهت نمیاد بری کم بیاری بهت می‌گم وقت غروب درده دلم گواهی می‌ده برمی‌گرده دلم گواهی می‌ده برمی‌گرده مسافری که خبرت نکرده دلم گ......

ادامه شعر
عابدین  پاپی

منم سرشار از خستگی ها میلِ به همبستگی ها ودرزندگی افسوسِ نبوغِ بلوغ را می¬خورم و نگرانِ برهنگی رؤیا نیستم که دیرگاهی است برگِ بیداری ام را چیده¬اند وتو بُغضی از بَعضی که اردی بهشتِ تنِ شان آکنده از به......

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

دو چشم تیره ات سپید کرد موی مرا ترسم،روزی برسدکه گم کنی کوی مرا دردل پیرم،هست دریایی ازعشق لیکن عاقبت حس میکنی زیرخاک بوی مرا نوشتمش......

ادامه شعر
مریم آزاد

در غروبی خسته از گرمای روز می رسم خیس عرق بر بسترش با روانی پر تنش قلبی پریش پر سوال و دیده تر من در برش گفته اند تقدیر ذهنش خامُشیست دارد آیا یادی از من در سرش؟ چشم هایش خیره بر سقف اتاق کو نشان از......

ادامه شعر
یاسر قادری

سر سپرده ی مهر توام،خانه به دوش و نگران بی قرار سلسله موی توام، آتشفشان در فوران سرآپا خواهشم و میلم همه خواستن تو قلبم تو را میخواند، بشنو، در هر ضربان طلبی ز دنیا نیست، جز دیدن خنده ی تو تو بخند......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آشفته بازار» کدخدای دِه اگر روباه مکّاری شود وای بر آن دِه عجب آشفته بازاری شود گر شب ظلمت کند خورشید تابان را اسیر روز آن روشن نباشد یک شب تاری شود گر شود خالی ز شیر این بیشه در شام سیاه در......

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

خواهشأ از خام نترس.؟ ای دل از همهمۀ گردش ایام نترس قلب دریا به شکاف از خطر دام نترس توبه بشکن در میخانه فراخ است هنوز ساقی آماده اکرام تو ؟ از جام نترس عاشقی درد لذیزیست نهان نتوان کرد می رسد عاق......

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

نه مجال با تو بودن نه توان دل بریدن نه اشتیاق در تو دیدن ......

ادامه شعر
زینب شمسی نسب

بیا تا درد من درمان بگیرد کویر خشک دل باران بگیرد گلی از عشق در قلبم بروید سر شوریده ام سامان بگیرد #زینب_شمسی_نسب ......

ادامه شعر
سیاوش دریابار

ققنوس و زاغ چنین اندر حکایت کرد آن پیر که بودش ققنوسی در عهد شمشیر به پایان می‌برد او زندگانی به خود می‌ساخت معمای جاودانی به چوب و کاه و گل او لانه می‌ساخت برای مردن خویش خانه می‌ساخت یکی زاغک د......

ادامه شعر
صدیقه جـُر

گفتے بنویسم غم دل را وَنوشتم از طالع تاریکم و از بخت و سرشتمذ صدبار نوشتم غم هجران و جدایے اما نشنیدم ز تو من هیچ صدایی عمریست چو مجنون‌ شده‌ام در پے اویم دلسوخته‌ از داغ جوانم‌ چه بگویم اے خالق ......

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف الف قامت دوست تضمین غزل شماره ۳۱۷ - دیوان حافظ شیرازی فکر کردند که دیگر ز نفس افتادم داده اندوه و غم و درد و زمان بر بادم ولی ای دوست از آن دم که به تو دل دادم 《فاش می‌گویم و از گفتهٔ خود......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دغلباز» ای دغلبازان جهان را رنگ کردن کار نیست از برای آدمی این شیوه ی رفتار نیست گرگ خونخواری ، لباس میش بر تن می کنی لاشه خواری جز مرام کرکس و کفتار نیست تا به کی مردم فریبی ، تا به کی مکر ......

ادامه شعر
آگرین یوسفی

بگذار ، آسمان گریه کند، اَبر ببارد جانم به لب است او بی خبر از من شب را ، با مآه و ستاره سپری کرد. #آگرین_یوسفی...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

مه غلیظ همه جا را فراگرفته بود. در آن خلسه ی شورانگیز به سوی تو پرواز کردم پروانه های آبی با نقش های سفید و سیاه بازوانم را احاطه کردند.  می خواستم تاریکی را ببوسم. تاریکی   آنجا که مرا می فریفت......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا