تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
عابدین  پاپی

گناهِ بی گُناه ؟ نگو از اول آخریم بیا تا با هم به استقبالِ افسردگی سال برویم او با خود مُشتی خاک از بهشتِ کلمات آورده است! و سهم من و تو جهنمی لج باز است که از پرِبازی باز می¬آید! بیا، از دامنه ی هر ا...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

بدخواهم زمینم زد ، زایل کرد جانم را محبوبم مرا پس زد ، بدتر کرد حالم را شادی را فقط دیدم ، غم ها در روانم بود گویی یک نفر دارد ، هر روزش یه ماتم را تنها گشته ام حالا ، تنها کرده ان مارا یک شب هم به تن...

ادامه شعر
محمد مولوی

روانشناس : زیاد فکر می کنی ؟ بیمار : من اگر فکر می کردم_ حال روزم این نبود ! #محمد_مولوی

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

کاشکی میشد قصه ی عشق همدم غصه ها نبود آخر عشق هیچ کسی  مثل تو قصه ها نبود شیرین و فرهادی نبود  لیلی و مجنونی نبود ترسی نداشتیم از کسی  عاشقی پنهونی نبود نه حرفی از گلایه بود  نه حتی فرصت واسه قهر ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«اگر» مریض تشنه لب را چشمه ی خشکیده درمان نیست برای بلبل خوشخوان خزان باغ و گلستان نیست اگر ابر سیاهی پُر شود این گنبد مینا برای سوسن و آلاله ی پژمرده باران نیست اگر دل پُر شود از غم نباشد چ...

ادامه شعر
دکتر سجاد  فرهمند

من شاعری به آزادی پرستو هستم بی منطق و مخالف ارسطو هستم قلب من دهلیز جریان عشق است من فلسفه پرداز کمان ابرو هستم سجاد فرهمند ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

#دوبیتی - شماره ۶۹ داغ آرزوها نشسته بر لب خشکیده ما تمام خنده های #تلخ دنیا به #داغ #آرزوها باغی از زخم شکوفا شد به قلب ناشکیبا #مهدی_رستگاری پانزدهم آذر سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی پنجم ژ...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

رأس ساعتِ برف به خدمتِ برف می¬رسم و درمیانِ واژه¬هایی امدادی دادِ خودم را به مِداد می¬رسانم هزارهم که بسوزی و بسازی مانندِ خورشیدی نیستی که قرن هاست می¬سوزد و می¬سازد! می¬سازد گاهی از صندلی¬های خالی ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«بت شکن» در غم هجران تو شاید پیر کنعانی شوی یوسفی باید ببخشی ، تا مسلمانی شوی دیده باید در غم هجران شود نادیده ای ماه روشن در شب تاریک و ظلمانی شوی بوی پیراهن ببیند دیده ات از راه دور سینه ات...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

نگرانم واسه حال و روز فردای خودم یه جوری باید که آینده رو زیر و رو کنم وقتشه صبر و بغل کنم که ایوب بشم! وقتشه به درد سیلی خوردن از تو خو کنم اون پرنده ای که حسی واسه پرواز نداره واسه مرگش یه ت...

ادامه شعر
محمدرضا زادهوش

ابرها از هم می‌پاشیدند، آسمان رخت سپید را بر تنش می‌درید، سازها نمی‌زدند، رقصنده‌ها نمی‌رقصیدند، زمین و آسمان عزای فرشته آزادی را گرفته بودند. ????‍ ꦿ????محمدرضا زادهوش????‍ ꦿ????...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شاید زمانی» شاید زمانی آسمان خوشرنگ گردد عاری ز این حال و هوای جنگ گردد شاید زمانی آتشی اُفتد به جانی مجنون برای لیلی اش دلتنگ گردد شاید زمانی نغمه ها گردد خوش الحان ساز زغن آندم چه خوش آهنگ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«روزی» روزی پَر و بالی برای پَر زدن بود روزی به تن های برهنه پیرهن بود روزی گلستان بلبلی آوازه خوان داشت مستیِ بلبل از برای آن چمن بود روزی نمی شد پُر خس و خار این گلستان باغ و گلستان پُر ز ی...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

این کلمه که حرفی برای گفتن دارد گویا گفتن هایی برای حرف ندارد! و نقطه نصفِ راه ِخودش را رفته است و چشم های زیادی می¬خواهد تا قهرمان شود ومرگ تا انتهای برگ شبیخون می¬زند تا امتدادِ خستگی و ابتدای وابس...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گفتم ، گفتا» گفتم چه کنم بهار دل گشته خزان گفتا که خزان همیشگی بوده جوان گفتم غم دل با که بگویم چه کنم؟ گفتا غم بیهوده شود دشمن جان گفتم همه جا پُر شده از بوی ریا گفتا شده روبهی در اینجا سلطا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صبح امید» بهارم را خزانی نیست در صبحی که امید است برایم شام تاری نیست آنجایی که خورشید است فروزان می شود دل گر بتابد نیمه شب ماهی شود روشن شب ظلمت در آنجایی که مهشید است خورد آب حیات از چشمه ...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

اززمانه باز پرسید با من اش چون تا نمود ؟ یا کدامین جور خود را بر من استثنا نمود ؟ درب باغ سبز خود را لحظه ای بنمود باز در نهایت دشت حسرت‌ها به رویم وا نمود می کشانْد هردم مرا دنبال وصل یک سراب آخرال...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«درد زمانه» بال و پَر دارم ولی پرواز کردن مشکل است خود ندارم غم ولی درد زمانه بر دل است باده می نوشم چو رنگین می کنم سجّاده را غافلم از اینکه این ذکر و عبادت باطل است راه کج را نیمه شب در ظلم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن حاشا هر چند نومیدی خود را سخت حاشا می کنم اوضاع را با خشم و ناکامی تماشا می کنم بر خاک خود می گریم و بر آب حسرت می برم آه ضعیف خویش را با ناله سودا می کنم این حجم از ناکارامدی و جهل و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دیوانگی» در قمار زندگانی باختن دیوانگیست اسب بیداد و ستم را تاختن دیوانگیست زندگانی با نشاط و شور شیرین می شود لحظه های زندگی را باختن دیوانگیست گر شوی سلطان به دست آری جهان را یک شبی باغ شدّ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا