تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«سپید و سیاه» زندگانی همه سیاهی نیست یوسفی در میان چاهی نیست می رود این مسیر پُر کج و خم مانده ای در کنار راهی نیست می شود آسمان شبی ابری در شب ابرِ تیره ماهی نیست می دمد روشنی پس از ظلمت بعد...

ادامه شعر
حمیدرضا آب روان

هر چند که دورم ز تو اما گله‌ای نیست در قلب تو باشم که دگر فاصله‌ای نیست هر روز و شب از وصف تو ای عشق‌ نوشتم جز از تو نوشتن به خدا حوصله‌ای نیست خود خواسته‌ام واله و شیدای تو باشم گیرم که بمیرم ز غمت...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«غارت» کدخدا از خواب غفلت خیز شام تار شد حاکم این ده ببین یک روبه مکّار شد کاروان را ساربان خود می کند غارت چرا؟ روز روشن از چه رو شامی سیاه و تار شد؟ خوان شده گسترده در آن لاشه ی شیر و پلنگ ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صیّاد دل» گر نبارد آسمان دریا شود یک شوره زار گر نباشد لاله ای غمگین شود مرغ هَزار گر دلی عاشق نباشد خانه ای ویرانه است غم شود همخانه اش دل می شود بس بیقرار گر نباشد چشمه ی آبی شود خشکیده باغ...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

دود غلیظ پر شده بر ریه های پاک شهر تیره گی زمان سرد ، نکرد به روشنی گذر نهان ز دید خلق شده دره و کوه و رود و دشت رنگ فضای شهرمان روز بروز سیاه تر به دست خود پسندمان بسته شده راه نفس از آشیان دو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ترس از بیداد» من از گرگ و شغال و روبه مکّار می ترسم من از آن افعیِ هفت سر که خورده مار می ترسم نمی ترسم ز شیرانی که سلطان زاده می باشند ز کرکسها و جغدان شب و کفتار می ترسم مرا پیوندِ با نور اس...

ادامه شعر
مجید ساری

دارم به حال فشفشه ها غبطه میخورم یلدا برای شادی خاکسترم بس است اینجا لباس عیدی من بر تن خداست دیگر حساب خالی پیغمبرم بس است شوخی نکن که سال دگر، سال اژدهاست شش دانگ ِ استخاره انگل به نام ماست دلخو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دل خانه ی خدا» در کعبه گذر کردم و دیدم که خدا نیست دیدم که در آن بادیه جز رنگ و ریا نیست دیدم که عبادت همه تزویر و ریا بود آن دل که شود جای ریا جای خدا نیست دیدم که دل از عشق خداوند تبارک خالی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«خود کرده» ای ماهیِ لب تشنه دریا خواب و رؤیاست در خواب و رؤیا زندگانی بس چه زیباست خشکیده اینجا چشمه ها ، دشت و کویر است در این کویر تشنه خار و خس هویداست مرغ غزلخوانی نمی خواند در اینجا جغد ش...

ادامه شعر
محمد مولوی

علت مرگ: می گفتند مرگ برای همسایه هست اما اینگونه نبود! بر روی سنگ قبرم بنویسید ، علت مرگ عدم تحمل درد بود #محمد_مولوی...

ادامه شعر
فرزاد الماسی

بُرد یا باخت ، از این قِصه پُر از تردیدم زندگی طعم قماریست که من فهمیدم شانس! تعبیر بدی داد به دستم ای کاش خواب این معرکه را جور دگر می دیدم پشت این سنگر لو رفته خیالم خوش بود اینکه با دشمن فرضی چ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دِه بالا» روبهی بوده در دِه بالا مکر و حیله در او نمایانا چون فریبد خروس دهکده را تا کند شام چرب مهمانا پاک کرده لب و دهان خویش گفته هرگز نخورده حیوانا غافل از دُم خویش می باشد از پَسش گشت...

ادامه شعر
عارف آقاملایی

هرکه را دست دراز است نیازش بیشتر چو شود شعله فروزان گدازش بیشتر عقابی که کند باز دو بالش به پرواز همه کبر و جلال و فرازش بیشتر ما را غم اندوخته‌ی دوران نیست هر که را حرص و طمع بود آزش بیشتر ع...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

منم سرشار از خستگی ها میلِ به همبستگی ها ودرزندگی افسوسِ نبوغِ بلوغ را می¬خورم و نگرانِ برهنگی رؤیا نیستم که دیرگاهی است برگِ بیداری ام را چیده¬اند وتو بُغضی از بَعضی که اردی بهشتِ تنِ شان آکنده از به...

ادامه شعر
مریم آزاد

در غروبی خسته از گرمای روز می رسم خیس عرق بر بسترش با روانی پر تنش قلبی پریش پر سوال و دیده تر من در برش گفته اند تقدیر ذهنش خامُشیست دارد آیا یادی از من در سرش؟ چشم هایش خیره بر سقف اتاق کو نشان از...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آشفته بازار» کدخدای دِه اگر روباه مکّاری شود وای بر آن دِه عجب آشفته بازاری شود گر شب ظلمت کند خورشید تابان را اسیر روز آن روشن نباشد یک شب تاری شود گر شود خالی ز شیر این بیشه در شام سیاه در...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دغلباز» ای دغلبازان جهان را رنگ کردن کار نیست از برای آدمی این شیوه ی رفتار نیست گرگ خونخواری ، لباس میش بر تن می کنی لاشه خواری جز مرام کرکس و کفتار نیست تا به کی مردم فریبی ، تا به کی مکر ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

راز دل، مضحکهٔ ما و منم شد آخر عرصهٔ وصلۀ نو، بر کهنم شد آخر کاخ بنیان شده بر آب ز موجی پاشید زیر و رو گشته و آوار تنم شد آخر موج تنهایی و تکرار غروبی غمگین موجب غر...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

در عصر ارتباطات ما قطع ارتباطیم!شدی برام خاطره قرار بی قراریم چیه که منو از یادت میبره نه خود پرسی حال مرا نمی میدهی جواب چرا؟ نه حوصله بودن نه داری...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شکار دل» نور خورشید فروزان باش در شبهای تار چشمه ی آب حیاتی باش در این روزگار از برای مرغ خوشخوان سوسن و آلاله باش تا بخواند در کنارت خوش نوا مرغ هَزار تا توانی مهربانی کن بدست آور دلی دل بدس...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا