تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ولی اله بایبوردی

گر می شوی نهان لحظاتی به گوشه ای دوری ز خلق جلوه کنی کسب توشه ای گمنام زندگی بکنی عمر را به سر در سرسرای کوچک دنیای کینه ای همچون شتر نما به جهالت بسی دلا در غفلتی به سر که کند کذب پیشه ای اینان...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

در سایه لطف خدا آسوده تر شد بخت من آسان بشد ازبهرمن هر زجرتلخ وسخت من لطف خدا برمن رسید غم از دلم بیرون برفت درپرتو لطف خدا شد نوجوان نوبخت من ٭٭٭ در وادی حیرت خدا ، حیران...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《حلق آویز》 جز این شعرهای در بغض مانده هیچ استخوانی در گلویم نمانده تو بیش از این واژه ها چشم هایم را مزار کرده ای برای ماهی قرمزی که می رقصد درون کاسه ی شراب نگاهت؛ دعا کن دل قلاب ماهیگیر شکار کند تن...

ادامه شعر
سیدیحیی حسینی

                  به آغازنده وانجام دنیا          بسی عُجابُ و وراب دارد                     خوش نوا را کـَر.                    زیبارابـه کُور،      می رسد عاشق به سنگ..         ...

ادامه شعر
فاضله هاشمی

آرزوی واژه ها نفرین بزرگی ست شعر فاضله هاشمی غزل

ادامه شعر
jalal babaie

گاهی به نظر آید آن چیز دگر آید. آسان چه نظر آید ناگاه چه خطر آید. آتش نرسد دستت، آبی به دهان آید. ناگاه چه ورق آید شانست به نهان آید. معلوم شده ست آنجا گنجی به برت آید. صد چرخ به گردون شد صد خاک سرت...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب این علم سیاست زِکجایَست و زِکیست هرکسی رو به تو دارد ،هدف تیـر بلاست بارالـها مگر اوضاع جهان دست تو نیست کز بسا خلق تو،بر ما خطر جور و جفاست ٭٭٭ ای آشنای عالم وحدت ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

نباید بشکنی ای ساقه‌ی گندم نمیبینی ز اشک و آه این مردم نمیبینی ز قتل و کشتن پنهان خبیثی مایه مزدور بی وجدان نهالت ریشه‌ی این خاک روحانی چرا در بیشه‌ات غمگین و زندانی نباید دانه هایت را دهی طوفان ا...

ادامه شعر
ابوالقاسم کریمی

آری، من بازنده گناهکارم و تو ، بخشنده برنده حالا مرا از این دنیای جهنمی ببر من دیگر سیب نمیخورم

ادامه شعر
رجبعلی  باقری

در دامن وطنم تاریخ درد می کشد از شام غریبانی که دستش به دامنِ سحر نمی رسد ✍رجبعلی باقری #سپکو_دامن

ادامه شعر
 اسماعیل سهامی

مانده اند شعر ها پشت میله های سینه ام کاش به پا خیزد قلم کمر همت ببندد زدستم کند عزم آزادی جوهرش در این بازار بی رونق آزادی ...

ادامه شعر
مرجان آزرم

وطن هسی مه روح وجان و ایمون ته کوه وجنگل و دشت وبیابون ته سبزی و ته سرخی و سفیدی دیارِ پهلوانون کهنه شیرون وطن ته خاکه شه چش سرمه کمه ته دریای غمسه برمه کمه دماوند بومه و ته پا اسمه ته زخمی بیه ...

ادامه شعر
ابوالقاسم کریمی

آینده ام جمله ای نخوانده می ماند در قصه ای غم انگیز.

ادامه شعر
کریم بازیاری

مرگت بمیرد قاصدک تب کرده ای میدانم در بقچه خیال تو نگاه شاپرک زندان است زخمی بر بغض نفسهایت بود وقتی پنجره آواز شقایق می سرود بر بلندای شاخکهایت سکوت خانه می ساخت و غربت اندیشه ام با رفتنت سرو...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

پس از خزان و برگ افشانی ها برف پاک خواهد رسید و پس از سردی ایام روح بهار خواهد دمید زندگی را یک حالت نباشد و حالت را یک زندگی. همچنانی که فصول در تغیر اند زندگی را نیز تغیری باشد و چنانی که افول ها از...

ادامه شعر
عنایت کرمی

همدم دیوار بودن هم چه حالی می دهد دور از اغیار بودن هم چه حالی می دهد بی کس و تنها، کنار مجمری از عشق تو تا سحر، بیدار بودن هم چه حالی می دهد با تنی تب دار، لب بر لب فشردن تا سحر عاشقی بیمار بودن هم چ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

تـــــــــــــــو به اندازه ی من غمگینی نه چنین نیست خــــــــــــــودت میبینی من به خــــــــــاروخسی دست وپا کنم تو گل لادن زبــــــــــــــــــاغ میچینی آنچنان غم سر غم می آیــــــــــــــــــد آنچ...

ادامه شعر
 رزیتا دغلاوی نژاد

( قناعت ) رفته بودیم به بازار خرید لباس و شلوار من یه لباس رو دیدم با شوق یهو پریدم مامان تا دید پسندید منو نگاه کرد خندید بابا هم اومد با خنده گفتش که میپسنده تا بابا داد اجازه رفتم داخل مغا...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《جنگ نابرابر》 خسته ام از داغ رفتن اَت هنوز هم رد پایت میان واژه های دفترم روز و شب مرا به صدای غمگین جیرجیرک تنها گِره زده, انگار کابوس تلخ نبودنت قلمم را خلع سلاح کرده شبیه جنگ نابرابر مژگانت که هجو...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

ترسی که بیدار دل از ،ظلمت شب نیست این منحصر از ،بهر عجم یا به عرب نیست این نکته مهم است ، برای همه مخلوق شیرین تر ازاین نکته ،شکریا که رطب نیست ٭٭٭ برادرحرف می گو،که حرف ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا