تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ولی اله بایبوردی

1 : بگذرد ایام دورانی تباه آدمی نو کیسه ای در بین راه با معاصی بار دنیایی زبون خلق را سرکیسه با باری گناه 2 : با دلی غمگین نگاهی با اسف عابر از کویی که خلقی بسته صف در صف کالای ارزاقی عموم دست ب...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

گر شود بستن این دل قابل پیش چشمان تو هستم کامل گاه محتاج توام، گه ز تو رحم که رسد سوی تو مهرت شامل دست یازیدن از این قصه تلخ خواب چون دیدن از این حال خجل درد می جستم از آن دوری تو ضعف در خسته تنم خ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

آن باده کـه بر مسطبـه عشق ، فروشنــد قومی بخرنـد باده و قومی بــفروشنــد قــومی که نگردنــد ، پـی باده ی طاهر عقبی نتواننــد ،کز آن باده بنوشنـــد ٭٭٭ ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

خداونـدا اگـر بیهـوده گفتـم همیـن راز نـهانت را شکفتـم ندانستـم که این راز تو مخفی است به خـلقت واضحاً آن را بگفت...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

آن زمان آزار دیدم از شما دین خود را تحت فرمانی ادا حکم را ابلاغ ما بین امّتی رهنما خلقی به جانب ربّنا ولی اله بایبوردی 01 / 08 / 1401 ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

راننـده تو را اگر به سر، عقلت هست با این سر فرمان،که در این دستـت هست سرعت که بـگیری و تصادف بکنـی آن سرعت خود قاتل سرسختـت هست ٭٭٭ راننـده که غفلـت...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

تقصیر من و توست، که جاهل ماندیم در سیرت خود ، مسخ که غافل ماندیم از بذر حقارت بیفشاند جدا بد کینه گی محض، که زائل ماندیم ای بی خرد ار فرصت اغفال ز تو یک تیره ، غضبناک که مایل ماندیم اندیشه چو برخاس...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دانه ی بی خبـری را به تو گفتــم چه بُوَد کار هــر بی خبری رو به خطرهــا که بود دانه ی بــی خبـری را بنمودم ، بــشناس کار هــر بی خبری، غیر خدایــی که بود ٭٭٭ هر فــرد ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

خون بر چهره ماهی چقدر هولناک است گردنش سرخ بـــــــــا تیغه ی چاک است آتشی در درون او مـــــــــــــــــــــی پیچد آب نیست غلطیده بــــــر روی خاک است خیـــــــــز خیز میزنــــــد از عطش و درد حال او ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

دلگرمم از حضور تو به باورم جوانه ای گلی به باغ پر ز خار وجود بی بهانه ای به زعم بادهای تند چنان بکنده ، ریشه اش نسیم را تو دعوتی همان که غنچه زد ، گلش به گرمی تو زنده است ز لاله های یخ زده بهار را...

ادامه شعر
عنایت کرمی

باز دل را بی سبب انداختم در چنگِ تو بال هایم بسته شد، با کیدِ رنگارنگ تو باغِ سبزی داشتم، آرام و دِنج و باصفا شد خراب آرامِ گنجشکانِ آن با سنگِ تو مذهبم ترکیبی از انصاف بود و عاشقی گشت خاکستر، همه در ...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

1 : بی زبانی به از آن صدها زبان یاوه گویانی بخاطر تکّه نان لایموتی قوت بریانی شده خلق را سرکیسه با فنی بیان 2 : بین ادیان گشته ای چون ترجمان ناز فخری می کنی رابط میان خود بپا تا خود نیفتی چه عز...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یاران اسیر ظلمـم ،زین ظلم و جنگ سردا یارب رهاییـم دِه ، زین گونه رنج و دردا یارب به حق احـمد(ص) آن آخرین پیامبـر یارب تو فاتـحم کُن ، زین صحنه نـبردا ٭٭٭ هیهات ، از ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

بهــــــــــــــارت که سبزی نمودن گرفت وجــــــــــــــــودت که وقتی بودن گرفت بیـاندیش و راهت بفرش فرش سرخ تــا از آن رسی تو به آن عرش سرخ بــــــــا بازی و مستی هم آغوشی بس به دیگ خامی ها دگر جـــــ...

ادامه شعر
محمد تقی  خوشخو

زدیم به جستجوی تو حلقه بر هر دری که هر دم اندر خیالی و غایب از نظری به امید گوشه چشمی به راهت نشسته ایم که هر گوشه چشمت به جان زند شرری بیان درد چه حاجت که بر زبان آید که تا ثریا رود بانگ نای و ن...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《چرخ خیاطی》 یادش بخیر آن روزها عصرها صدای چرخ خیاطی مادر در حیاط دنج قدیمی خانه قشنگ ترین آهنگی بود که تا به حال در هیچ کافه امروزی نشنیده ام؛ انگار با تَرَک های پیشانی اَش و شعرهای روی لبانش پیراهنی...

ادامه شعر
فائزه اکرمی

هر بار آن کتاب را باز می کردم دست هایم مشت می شد نسل ها مچاله و ریخته می شد در قوطی تاریخ نسل ما نانی کناره دار بود که دور ریخته شد و کینه ی گرگ خورد آن را... ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

معنی نمیدهد هرآنچه که بامعنی است بامعنی آنچه است که معنی نمیدهد. تاسربالا نمودیم او سر خمیده گفتن بالا اگر نمودیم سر را خمیده کردن. آخر خـــــدای من چه تـــــــدبیر کرده ای؟ قسمت من سیاه و از او شیر...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

سخن قضای ندارد ولی نماز چرا سخن شناس چه علّت به شرح ده ما را اگر چه فقر به فقهی نداردش عیبی نگاه عیب نما عیب را چو سایه نما ولی اله بایبوردی 27 / 07 / 1401 ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

مادر‌بخوان لالاییت، من تا ابد خوابم گرفت این پیکرم چون هدیه ای، آغوش در خاکم گرفت ای مادرم، فرزند دلبندت نآید به آغوشت با آنکه موج گریه‌ات، مام‌ وطن ماتم‌گرفت خود بی قراری ها نکن از بابت فقدان من من...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا