تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمد باقر تسلی

بتازان ای فلک ای چرخ گردون بتازان مرکب دیوانه ات را بتازان ای سواره ما پیاده بسوزان این دل رنجور ما را بنوشان جام زهر آلود برما برقصان قامت رعنای خودرا بپوشان جامه حسرت تن ما بلرزان پیکر بی جان مارا ب...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

نیک و بدم ندانی با آن که کاردانی سر کرده ام در این فصل، آواز نوجوانی چوب ملامت هر دم، بر کودک درونم بنواختی به سختی، وین نکته را نخوانی آن کس که بیخود از خود، زنهار می نخواند هرگز به بند زینهار، بستن ...

ادامه شعر
محمد جواد تک فلاح

درویش را چه دست تمنا به سوی غیر ان را که خواهد از دوست طلب میکند, نه ز غیر تا دست نوازش دوست در این عالم هست از غیر طلب کنی شوی ظالم و پست گر چند قدم به سوی او برداری در راه رسیدن به هدف عیاری او ناظر...

ادامه شعر
احمد صیفوری

ای کاش رویِ چهرهٔ ما دوده نباشد از شرم رخ زردی اگر بوده نباشد پائیز و زمستان برسد، عشق ببارد سرمای جگر سوز در این توده نباشد هرکس بزند زخمی و آسوده بخوابد! یارب تو چنان کن دگر آسوده نباشد تا هست جه...

ادامه شعر
سلما  محمدی

عالم فرق و سحر گمراه است عالمی پرواز هر سودا است این جهان را هر چه وسعت بسیار آخرش فانی ، بس پایان است هر چه پوشیدی و خوردی و ستم کردی به خود در جهان دیگری احیا است ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب نظری کن ،دل من رو به تو باز است این دل به امید تو رهش،سوی حجاز است آن کعبه زِ سنگ وگل دوران قدیم است امروزه دلم نقد برت کعبه بساز است ٭٭٭ این جمع بشر رو به ...

ادامه شعر
کاظم قادری

زندگی مثل صدف در درونش گهر است چون که بازش نکنی زر نامعتبر است از حصار نفست کمی آنسوتر رو تا ببینی که زمین نفسش گرمتر است دانه ی مهر بکار در دل خاک زمان چون که در هردو جهان ثمرش بیشتر است آسمان ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* خورده ام خون تا به حال نیست احساسم برای تو حلال عدل می ترسد ز تو، طبق عدالت من تو را ناله خواهم کرد با سبک زلال دوستی ها شد محال *...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* در جهانِ قیل و قال وقتِ حق گویی تو را دیدم چو لال عشق زندانی شد و ننمودی علّت را سئوال لیک بختت بدتر است ای بی خیال باز کن فالِ زلال * ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دیدم پی آن زلف پریشان تو افواج در فکر و خیالات تو حیرت زده ای، واج ای خاک رهت بر سر شاهان جهان، تاج با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج آن چشمه ی چشمت بودم باده ی ج...

ادامه شعر
محمد جواد تک فلاح

شب است وسکوت و چراغی روشن حال مان خوب است, ولی خیلی کم چه کرده گذشته مان با حالمان امروز افسوس گذشته و حال, اینده را بربود دوبال میخواهم که اوج گیرم باز پرواز میباید تا اخر این راز هرجا کم اوردیم هر ج...

ادامه شعر
وحیدرضا روان بخش

حافظ ای پادشه شعر و غزل ، محرم راز حافظ ای لحن غزل های تو همبستر ساز ای که شعر تو سر انگشت تحیر دارد چه تفاوت کند اشعار تو و ذکر نماز سوز دارد غزلت سوزش شیرین به دلم ساز دارد س...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* مست بشکستی سبو تشنگان را پس ندادی آبرو می شدم من زودتر ای کاش با تو روبرو داشتی کی از عدالت گفتگو؟ بر من ِ مسکین بگو! * ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

برگها در فصل پائیز یک به یک جان می دهند بر ستم بر نسل بی فرجام پایان می دهند برگها هر یک به رنگی عمر را طی می کنند زیر پای عابران خسته جولان می دهند برگها امیدوارند فصل سبزی در پی است زان سبب اینگونه ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* یک نفر راهم گرفت ناله ، بد کردم ز دل ، آهم گرفت پس دل ِ بشکسته از شمشیر هم کاری تر است زانکه از من خال و خط باهم گرفت حقّ ِ خود خواهم گرفت * در تمامِ قیل و قال بوده خطّ ِ قرمزم سبک ِ زلال محت...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* گفتا تــو را چــه شد؟! رنگت پریده پس چرا؟ چه شد؟! من محرمم ، تــو رازِ دلت را بـــه من بگو در عـالــمِ تــو مـاجــرا چه شد؟! دیدی چه ها؟ چه شد؟! * گفتم که عاشقم حاصل مرا ز عشق بوده...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

هاونی کوبی نبینی روی آب ماه بانو چهر را در ناز خواب بستری از آب دارد با زلال گر چه رؤیایی دمی همچون سراب ولی اله بایبوردی 10 / 07 / 1401 ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

هنـــوز منتـظـرم و در خیـال، عـمر می سپرم هنوز مهرِ تو را من به جان خــریـدارم کجائی ای که از تو بیخبرم؟! شکسته پشت درم * اگر تو باز آیی و مجـلسِ زلال آرایــــــی همیشه بستـرِ نرمِ دلـ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

ای خدا رزق من واین عمرکه ازخوان توبود خاک زاری سـرم بـر دَم ایوان تو بود جمله آدمیان و همه وحـش و طیـور رزقشـان از اثـر سفره احسان تو بود ٭٭٭ گردش...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

و خواهم گفت بودی کاش به عصر ِ ما نظارت می نمودی کاش عوض شد رنگ ِ باران تا که گم کردیم دریـا را و در حسرت شدم گاهی به زودی کاش مــرا می بُــرد رودی کاش * و خواهم گفت دلّالی نگهمیداشت از ما را...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا