تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«سپید و سیاه» زندگانی همه سیاهی نیست یوسفی در میان چاهی نیست می رود این مسیر پُر کج و خم مانده ای در کنار راهی نیست می شود آسمان شبی ابری در شب ابرِ تیره ماهی نیست می دمد روشنی پس از ظلمت بعد...

ادامه شعر
یاسر قادری

بوییدن تو مرا آرزوست،ای گل ارغوانی من در آغوشم بگیر،تا برنگردد حس یتیمانی من جای حرفهایی که نشد به تو گویم،گریستم افسوس نشد،بی حاصل است پشیمانی من در رویاهایم با من ساعتی قدم بزن بلکه در رویا آرام...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

گفتم ای سلطانِ مه رویان بده پیغامِ دل گفت با ذِکرِ خدا تنها شود آرام دل گفتمش راه دگر هم هست آرامم کند؟ گفت رنگین باده ای باید خوری ازجامِ دل باده خوردم مست گشتم دیدم و معشوق را جلوه ای آمد بگفتا بس...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

رهگذری شیرین لبی لعل پوش درسفری برد از سرم عقل هوش طفلکی دل افتاد از جوش وخروش حورعینی ، زلف زرین، بازیگوش ویرانی دل گو...

ادامه شعر
کامران  شاه علی

وقتی به طرزِ عاشقی آواز می شوی در ذهنِ ساز، زمزمه ی راز می شوی بغضی گلو گرفته و بانگی نهفته ای با زخمه های سازِ که، دمساز می شوی؟ تو آشنای صبح و شبانِ منی و حیف در گوشِ غیر، زمزمه پرداز می شوی با ب...

ادامه شعر
علی معصومی

هوای تازه بیا تا خاطراتم پا بگیره خیالت توی قلبم جا بگیره بیا تا عطر خوب زندگانی برایم بعد از این معنا بگیره بزن پلکی که دنیای نگاهت دوباره موجی از دریا بگیره جهانی زیر رقص گیسوانت شراب از چشم ...

ادامه شعر
حمیدرضا آب روان

هر چند که دورم ز تو اما گله‌ای نیست در قلب تو باشم که دگر فاصله‌ای نیست هر روز و شب از وصف تو ای عشق‌ نوشتم جز از تو نوشتن به خدا حوصله‌ای نیست خود خواسته‌ام واله و شیدای تو باشم گیرم که بمیرم ز غمت...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«غارت» کدخدا از خواب غفلت خیز شام تار شد حاکم این ده ببین یک روبه مکّار شد کاروان را ساربان خود می کند غارت چرا؟ روز روشن از چه رو شامی سیاه و تار شد؟ خوان شده گسترده در آن لاشه ی شیر و پلنگ ...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

بازهم درگیرودارقافیه خسته ازیک حس زیبامی شوم بازهم دریک شب سنگین وسرد تاسحرپاپیچ رؤیامی شوم قطره ای درامتدادآرزو می چکم مهمان دریامی شوم گم شدم درالتهاب لحظه ها تازگی درکوه پیدامی شوم تادرآوندنگاه...

ادامه شعر
یاسر قادری

تو آن گل نیلوفری، روییده در مرداب من دارد نشانه از تو ماه، فخر شب مهتاب من مومنم کردی به عشق،در آتش انداختی مرا تو آن دلیل بندگی و سجد در محراب من با کمان ابرویت صیدم،اسیرم در یک نگاه در کمندم و خو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صیّاد دل» گر نبارد آسمان دریا شود یک شوره زار گر نباشد لاله ای غمگین شود مرغ هَزار گر دلی عاشق نباشد خانه ای ویرانه است غم شود همخانه اش دل می شود بس بیقرار گر نباشد چشمه ی آبی شود خشکیده باغ...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

زردی ازتو سرخی ازمن ؟ پرید از روی آتش دختری ناز یه دستش باده دست دیگرش ساز بگفتا زردی از تو سرخی از من که این نوروز گردد بخت من باز تورا سوگند بر دلهای عاشق فقط بین من وتو با شد این راز به پاکی شه...

ادامه شعر
علی معصومی

پلنگ حادثه بیا و خنده زنان غرق در نگاهم کن به پای چشمه خورشید خود تباهم کن بزن شراره بجانم که شعله ور گردم مرید حسرت دیرین گاه گاهم کن به جرعه های سبوئی بگوشه چشمی بریز شهد شرابی و رو به راهم کن ...

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

به هر خوبی و هر نیکی و هر حُسن اولین باشد غزل خوب است در وصف امیرالمومنین باشد تمام عالم امکان به تحت امر و فرمانش غلام حلقه بر گوشش سماوات و زمین باشد هو الاول هو الآخر هو الظاهر هو الباطن علی وجه ...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

دود غلیظ پر شده بر ریه های پاک شهر تیره گی زمان سرد ، نکرد به روشنی گذر نهان ز دید خلق شده دره و کوه و رود و دشت رنگ فضای شهرمان روز بروز سیاه تر به دست خود پسندمان بسته شده راه نفس از آشیان دو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ترس از بیداد» من از گرگ و شغال و روبه مکّار می ترسم من از آن افعیِ هفت سر که خورده مار می ترسم نمی ترسم ز شیرانی که سلطان زاده می باشند ز کرکسها و جغدان شب و کفتار می ترسم مرا پیوندِ با نور اس...

ادامه شعر
مجید ساری

دارم به حال فشفشه ها غبطه میخورم یلدا برای شادی خاکسترم بس است اینجا لباس عیدی من بر تن خداست دیگر حساب خالی پیغمبرم بس است شوخی نکن که سال دگر، سال اژدهاست شش دانگ ِ استخاره انگل به نام ماست دلخو...

ادامه شعر
علی معصومی

بهار آمده بهار آمد و با صد ترانه لبریزیم شکوه لاله سرخیم و برگ پاییزیم خدا کند که به تقویم عشق برگردیم کنون که همدم سار و تب شباویزیم به کیمیای زمین و محبت باران به شاخه های صنوبر جوانه می ریزیم ب...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

دلتنگی چه می دانی تو ، از این شب های دلتنگی؟ چه مے دانی که مُردم من از این تب های دلتنگی؟ چه می دانی که مجنونم به صحرای پریشانی؟ چه می دانی که ویرانم به خلوتگاه دلتنگی؟ به اینکه ساعتی باشم میان گ...

ادامه شعر
علی حسام زاده

خواهش چشم تر و گونه مرطوب تویی علت اصلیِ آشفتن و آشوب تویی فتنه هستی و من مصلحت اندیش هنوز باز هم در نظرم دلبر محجوب تویی نازنین پیش تو من قافیه را باخته ام باعث اینهمه وا ماندن و سرکوب تویی عمر ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا