- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
محمدجواد منوچهری
در04 /02/ 1362 -
علیرضا موتاب حسن دخت
در04 /02/ 1363 -
سالومه جهان فروز
در04 /02/ 1359
کجاست؟ محبت در سرایی که نامش جهان است کجا جویم نشان محبت، به وقت گُشاده دستی و سلامت همه یار با وفا هستند، چو رسید عارضی ز درد و مصیبت کجا رفت نشان محبت، خوشا به آن قلم وهزار...
ادامه شعرعید روزه خوران ماه رمضان آمد عید روزه خوران شد در شهر خبر آمد که ارزاق گران شد گویند که روزه خبر اغنیا ز مستمندان با این فلسفه بر فقرا حرام جاودان شد یا آنکه برای تن آدم دوای درد است این چه درمانی...
ادامه شعربوی باران بوی باران می دهد صحرا و دشت و کوهسار بوی عطرِ رازقی پیچیده اندر مرغزار پر شد از ابرِ سیه فام آسمان ِ نیلگون می خروشد تُندر و زیبا خُرامد جویبار بلبل و قُمری غزل خوانند و مست اند و...
ادامه شعر«خود کرده» ای ماهیِ لب تشنه دریا خواب و رؤیاست در خواب و رؤیا زندگانی بس چه زیباست خشکیده اینجا چشمه ها ، دشت و کویر است در این کویر تشنه خار و خس هویداست مرغ غزلخوانی نمی خواند در اینجا جغد ش...
ادامه شعریک نظر دیدن تورا مارا کفایت می کند با شکفتن،غنچه بر بلبل عنایت می کند برف وباران آسمان را صاف و آبی می کند اشک عاشق از جداییها حکایت می کند هیچ سازی مثل نی دمساز عاشق دیده ای سوز نی از بی کسی هایش ش...
ادامه شعربهار ۳ نو بهاران است و می افتد به یاد زندگی هُرم رویش می دهد در انجماد زندگی اول هر ساله همراه خودش می آورد رونقی با خود به بازار کساد زندگی هر نفس کِل میکشد در رگ رگ گلبوته ها شعر باران می تراو...
ادامه شعرشهرتاریک کوچه تاریک زمین آسمان تاریک دل زیبا نمی بینم همه جای جهان تاریک تمام شهر روستا گشت امنیت گشت داروغه به زندان ابد ماند همه جای جهان تاریک همه قداره دردستان مزدوران بی حکمت بزیر هرن...
ادامه شعربُرد یا باخت ، از این قِصه پُر از تردیدم زندگی طعم قماریست که من فهمیدم شانس! تعبیر بدی داد به دستم ای کاش خواب این معرکه را جور دگر می دیدم پشت این سنگر لو رفته خیالم خوش بود اینکه با دشمن فرضی چ...
ادامه شعربگو آخر چه شعری می گشاید اخم نازت را بگو با من چه سازی می فریبد انقباضت را بگو از التهاب تلخ تنهائی که می سوزد درون سینه تا صورت گل خندان بازت را که می داند ولی شاید نماند فرصتی فردا بگو تا بشنوم ام...
ادامه شعر«آوا» این مرغ خوش آوای من ، آوا خوش آمد این غنچه ی زیبای من ، آوا خوش آمد روشن شده این خانه از نور وجودش آرامش دنیای من ، آوا خوش آمد چون بلبلی می ماند این زیبایِ خفته این بلبل رعنای من ، آ...
ادامه شعرصدای پای بهار برخیز که سوز سرمای زمستان می رود برخیز که برف ها آب شدند غصه ها باد برد بتکان دل بگشا نقاب از چهره بادبهاران بنگر به دشت و دمن که آذین شده از شکوفه های نوبهاران به صحرا رو غم را بسپار ...
ادامه شعربسمه اللطیف جلوه زیبایی با جلوه زیبایی تو در نظر من گردیده گلستان جهان رهگذر من بردی تو قرار از دل و در سینه تقلا بسیار کند این دل بی بال و پر من هر ذره گرایش به تو دارد به محبت در کل وجود من و زیر...
ادامه شعرپیوست پلک بر هم زدی و آینه ها مست شدند همه منظره ها ساحل یکدست شدند بعد از آن لحظه که با ناز و ادا خندیدی ساکنان گذرت عاشق دربست شدند کفر چشمان تو از معجزه ای کمتر نیست مردم شهر به آئین تو پابست ش...
ادامه شعرپا برهنه آمدم بگذار تبریزِ عزیزم از دل و جانم به پایت شاخه ی مریم بریزم بامَت آن میدانِ ساعت تشنه ام کردند آری چشم می دوزم ! که حق دارم اگر اینگونه هیزم بی نظیرو پاک ، آن اشرافِیِ ساده ِ دل...
ادامه شعر«دِه بالا» روبهی بوده در دِه بالا مکر و حیله در او نمایانا چون فریبد خروس دهکده را تا کند شام چرب مهمانا پاک کرده لب و دهان خویش گفته هرگز نخورده حیوانا غافل از دُم خویش می باشد از پَسش گشت...
ادامه شعرهرکه را دست دراز است نیازش بیشتر چو شود شعله فروزان گدازش بیشتر عقابی که کند باز دو بالش به پرواز همه کبر و جلال و فرازش بیشتر ما را غم اندوختهی دوران نیست هر که را حرص و طمع بود آزش بیشتر ع...
ادامه شعرشادی ام با غم ندارد هیچ فرقی دست کم عالم است و صدهزاران اتفاق زیر و بم جانب دل را گرفتم در نبرد عقل وعشق حال عقل و دل، چه خوبند! بر علیهَم هم قسم آخ ....از مادر بزرگم،! صاف میزد توی خال طعنه می ...
ادامه شعرنه این که می گویم فقط این جا کسی نیست انگار اصلا توی این دنیا کسی نیست هی تو که بین دیو و دد می جویی انسان! من گشته ام، بیخود نگرد آقا! کسی نیست همکاسه وقت شادنوشی بی شمار است پیمانه از غم پر شود ام...
ادامه شعر«گویم سلام» ای طلوع روشن فردای من گویم سلام نور امیدی در این شبهای من گویم سلام مایه ی آرامشی هستی در این شام سیاه قصّه ی شیرین در رؤیای من گویم سلام من به امیدی کنم سر اینچنین شام سیاه روشنی...
ادامه شعررسوای عالماست دلم در جوارِ زن از بس شرابِ آن شده: چشمِ خمارِ زن آغوش باز میکنم و باغ را طلب تا او صفای من بشود ، من حصارِ زن ابرو و چشم و گوش و لبش بیتهای اوست در حالِ خوانشِ غزلم در کنارِ زن د...
ادامه شعر