تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
الیاس  امیرحسنی

ای کرده به تن پیرهن سرخ غزل جان گردیده ای همچون وطن سرخ غزل جان با داغ گل و لاله چه خون است دل ما دیدی تو به عمرت چمن سرخ غزل جان با لاله رخان دشمن خونی است زمستان روییده گلی آه زن سرخ غزل جان حلاج ون...

ادامه شعر
عنایت کرمی

همدم دیوار بودن هم چه حالی می دهد دور از اغیار بودن هم چه حالی می دهد بی کس و تنها، کنار مجمری از عشق تو تا سحر، بیدار بودن هم چه حالی می دهد با تنی تب دار، لب بر لب فشردن تا سحر عاشقی بیمار بودن هم چ...

ادامه شعر
علی مرتضی  موحدی

به نام خالق هستی وقت رفتن رسیده دل شکایت میکند این دل تنگم بار دیگر حکایت میکند این دل من پر از نبودن هایت هست دل دیوانه از این دیدار حکایت میکند حالا که وقتش رسیده راحت باش یارا رویا این هم می...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

تـــــــــــــــو به اندازه ی من غمگینی نه چنین نیست خــــــــــــــودت میبینی من به خــــــــــاروخسی دست وپا کنم تو گل لادن زبــــــــــــــــــاغ میچینی آنچنان غم سر غم می آیــــــــــــــــــد آنچ...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

می‌شود یار جدا از تو محال‌ست حسن نوکری کردن من طبق روال‌ست حسن چشم دارید به بالا؟ رمضان آیا رفت؟ روزه داران در این شهر هلال‌ست حسن مادرت زحمت ما را بکشد مولا جان نوکر فاطمه‌ام چون که مدال‌ست حسن به...

ادامه شعر
طارق خراسانی

کی گفتمت به گوشه ی عزلت نهان شوی؟ از خود درآی، تا هدفِ کهکشان شوی وقتی قوی شوی به تو افراد ناتوان تهمت زنند تا که مگر ناتوان شوی روزی پدر به گوش من این نکته گفت و رفت غافل مشو ز باده، ز غم در امان شوی...

ادامه شعر
علی معصومی

از قطار زمانه جا ماندیم زندگی مثل داستانی بود, ورقی از کتاب را خواندیم دست ما که نبوده این بودن , معنی انتخاب را خواندیم مثل یک پرّکاه و اقیانوس سرخوش و بی بهانه رقصیدیم موج در موج غوطه ور بودن، ع...

ادامه شعر
محمد باقر تسلی

بتازان ای فلک ای چرخ گردون بتازان مرکب دیوانه ات را بتازان ای سواره ما پیاده بسوزان این دل رنجور ما را بنوشان جام زهر آلود برما برقصان قامت رعنای خودرا بپوشان جامه حسرت تن ما بلرزان پیکر بی جان مارا ب...

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی چه باک آن موج دریا دیده را از فتنه ی طوفان نترسد عاشق سر گشته از بد گردش دوران برای کشتی بی نا خدا لطف خدا کافی ست ندارد موجِ از خود رفته ترس از بحر بی پایان چگونه عقل باشد سدّ راه عشق ب...

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی عشق تو بلا بود که آمد به سر من غلطید به خون با لب تشنه جگر من در مشرب آیینه ی من ، رطل گران است هر سنگ از آن غائله آید به سر من خورشید بر آورد سر از مشرق ایوان خواب ست ولی چشم...

ادامه شعر
سید صالح صدر

دعا کنیم طلسم جهان شکسته شود دهان جنگ و جنون با کتاب بسته شود زمین به رقص بیاید زمانه خوب شود شب مصیبت ما ناگهان خجسته شود پرندگان به نواهای خوش ادامه دهند میان باغ کسی از شکار خسته شود و هیچ آدم ب...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

هیچ کجا نمی‌روم هیچ سوای جمکران چون که ندارد هیچ جا مثل صفای جمکران زود درآ ز آب و گل ذکر بگو شبی چهل تا که کنی به حال دل درک هوای جمکران عارف مصطفی صفت خواند حدیث منزلت نوش کند ز معرفت درد و دوای ج...

ادامه شعر
علی معصومی

حجره عطار یکشب بهانه می کنم و زار می زنم خود را میان عقل و جنون دار می زنم از ناکجای شک و دلآشوب لحظه ها تا بامداد صبح یقین بار می زنم از امتداد پنجره ای رو به آفتاب خود را به سمت کوچه انکار می ز...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

در شعر علی نام علی صدرکلام است گفتیم نگوییم غزل نیمه‌تمام است هر ثانیه جاری است علی در رگ ما چون ما را فقط اوصاف علی آب و طعام است گفتند کسی پخته و پیر است شود شاه در جامعه بسیار بود پیر که خام است ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شمیم مهربانی بیا و روزگارم را پر از شور جوانی کن هوای خانه را پر از شمیم مهربانی کن چو از ره می رسی با التفات اندکی من را به ناز و عشوه مایل سوی ابروی کمانی کن دمی سوی من آی و با محبت د...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

نیک و بدم ندانی با آن که کاردانی سر کرده ام در این فصل، آواز نوجوانی چوب ملامت هر دم، بر کودک درونم بنواختی به سختی، وین نکته را نخوانی آن کس که بیخود از خود، زنهار می نخواند هرگز به بند زینهار، بستن ...

ادامه شعر
فاطمه شایگان

یاد داری آن شب از حسرت پر از دریا شدیم ؟ ماهیان را خواب کردیم و پراز رویا شدیم ساحل دل را پراز امواج عشق و زندگی از ته فنجان دل ،باخنده ای رسواشدیم یاد داری آن شب از بس شعرهایم یاوه بود شعرها را تکه ک...

ادامه شعر
حسین یوسفی

گاه گاهی این دلم تنهای تنها می شود خسته از دیروزخود غمگین فردا می شود میگریزدپیش چشمم،میرود تا کوی دوست ناگهان از دور بااشکی هویدا می شود سرکشیدی خیره سر ،گفتم بیاتنها مرو گونمیدانی مگر من هم گهی ما...

ادامه شعر
یلدا یوسفی

می‌روی و حسرت دیدار می‌ماند به جا از دل زخمی من دیوار می‌ماند به جا بعد تو در سنگ‌‌های‌قبر ما خواهند نوشت اشک و آه و ضجه ی بیمار می‌ماند به جا دل که بی‌جان بماند همین خواهد شد بعد شمس فتنه گر اسرار ...

ادامه شعر
عیسی نصراللهی

سلام ای، لاله یِ سرخِ نخستینم نمی دانی ،پریشانْ حال و غمگینم؟ شبیهِ تُرکَمَنچایی که بی دعوت: و غارت کرده ای، پیمانِ ننگینم؟ ببین اینک ز ِ یادِ خفته یِ چشمت درونِ حلقه یِ دیوانه میشینم ... بیا ای ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا