تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کاظم قادری

تا سر کوچه ی دل آمد و خندید و برفت یک بغل عاطفه از باغ دلم چید و برفت پر کشید از سر دیوار نگاهم به شتاب پلک بر هم زدم انگار که ترسید و برفت مثل نوری که رها می شود از روزن ابر لحظه ای بر سر من آمد و...

ادامه شعر
حافظ کریمی

همه جا دیوارست پنجره ، در خواب می بینیم سر تا پا بده کاریم ژشت طلب کار می گیریم از خدا جدا شدیم ، فکر می کنیم خدا شدیم غافل هستیم که داریم ،جهالت و پس می گیریم وقتی بیدار می شیم ، که تا ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

دوستی داشتم بَسا دوست داشتنی بسی خردمند بود و بسی ماندنی دو سال شبانه روز با کمال عشق در نجف و کربلا و گاهی دمشق کنارم بود و کنارش به آرامی دل آرام بودم و گاهی نا آرامی نا آرام نبود او مطلق آرام...

ادامه شعر
حافظ کریمی

صادق اهل بیت ما چنین روایت می کند گناه ‌شود وارد جسم بدن شکایت می کند گناه یعنی چیزِ مضر به شکل های مختلف است گاهی به شکل گریه وگاهی به شکل خنده است گاهی به خوردن غذا گاهی به نوشیدن آب گاهی...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

در این آشفته بازاری که هر دم می رسد دردی خدایا سایه را آخر دریغ از این جهان کردی دلم گاهی به تنهایی، سراغ شعر او می‌رفت میان هق هق و اشکم، دمی فارغ ز نامردی اگر چه عاشقان را نیست پایان و فراموشی نیار...

ادامه شعر
حمید گلی زاده

روزِگاریست دلم پُر زِ نیازِ تو شده همه ی زندگیم خاطره سازِ توشده سَرِ این رشتهٔ دل را توبگیرش محکم که مناجاتِ دلم سویِ نمازِ تو شده متالم زِ همه رفتن وهرگز نرسیدن هایم آه از این عُمرِ گران بسته به...

ادامه شعر
مسعود بافقی زاده

         غزل : لب ِ سیگار با کودکِ عشقم ، تو را ای  یار می بوسم در هر غزل جانا تو را بسیار می بوسم لیلی ِ شور انگیزِ  بیتِ نابِ تقویمَم هر عاشقت را در دلِ  اعصار می بوسم شخصی ترین آموزگار کهنه در ...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

دلم تنگست و دلگیرم ، ازین ویرانسرا سیرم دلم میسوزد از اینکه ، نباشد هیچ تقصیرم زمان در پهنهء تاریخ ، بود در ساعت عسرت مکان در صحنهء گیتی ، بود زندان و زنجیرم پریده رنگ رخسار از ، زمین و آسمان اکنون...

ادامه شعر
مجتبی جلالتی

سایه کجاست ؟ نور می آید ولی سایه ای نیست... سایه دیگر گرم نیست سایه سرد است سایه دیگر بین ما نیست شعربی سایه شد......

ادامه شعر
علی ناب

چو پروانه گردیدم دور جهان ندیدم یکی در عمل پهلوان به هرجاکه رفتم فقط حرف بود عمل کردن بر آن مزخرف بود ندیدم یکی لوطی و بامرام به هرکس نگاه کردم بود از عوام رسیدم خرابات رندان شهر بگفتم میان شما ه...

ادامه شعر
الیاس  امیرحسنی

ای مهربان ترین کس در بین دوستانم من آمدم به سویت از درگهت مرانم هر چند پیر وزارم گر تو کنی نگاهم شاداب و شاد گردم انگاربس جوانم خود گفته ای بیایم تاتو کنی دوایم من آمدم کجایی گر گفته ای بخوانم ا...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

درمن ...؟ درمن صدای خوش آهنگ زندگی مرده اعضای تن همه از نامیدی افسرده میلی نمانده برای نفس کشیدنها اندوه بی همه چیز اشتیاق دل برده چون موریانه شبیخون زده مفاصل را بی وقفه جامه دران مغزاستخوان خورده...

ادامه شعر
محمد  عالمی

ا لهی قــلب من محـجو ب گرد ا ن ا لهی جا ن من مــجــذو ب گر د ا ن ا لـهی گر گنـا ه کر د م به عــا لــم تو بخشا ی ا ین گنا ه من بــه عـا لم پشیــما نــم ز کـــر د ا ر خــلا فم امید و ا ر م ت...

ادامه شعر
علی معصومی

داستان تو من یک ستاره ام وسط آسمان تو دل میزنم به هر نفسِ همزمان تو بین تمام جاذبه ها در مدار عشق افتاده ام به طره ای از کهکشان تو از بسکه چیدنی شده انگور قسمتم دست قضا نموده مرا باغبان تو ای بهتر...

ادامه شعر
حافظ کریمی

سال شد نیمه و عمر میگذرد هوش بدار نیمه اش خواب گذشت پند مرا گوش بدار خیلیها اول سال بودند و اکنون نیستند عده ای هم نبودند شروع نمودند زیستند بچه ها قدکشیدند صداهاشون عوض شده بزرگترها خمیدند به ت...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف ابر گریان در وصف وجود منور حضرت رباب (علیها السلام) ای کوه ایمانی که بودی تکیه گاهم من بی تو بس آشفته حال و بی پناهم بی نور تو در ظلمت اهل زمانه بیزار از این مردم گم کرده راهم دریای بی ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین خدا حافظ ای حاجیان به حج رفتهِ کربلا خدا حافظ ای سرزمین مصفای دل کربلا خداحافظ ای لاله های بخون خفتهِ کربلا خداحافظ ای عاشقان دل آسوده ی کربلا خدا حافظ ای راهیا...

ادامه شعر
مسعود بافقی زاده

غزل : وسعتِ یک «ما» یک مرثیه به آخرِ دنیا نمانده است مرزی میانِ فرض و تماشا نمانده است تابیده عنکبوتِ سراپا سکوتِ شب در لابه‌لای گیسِ کسی، جا نمانده است شب بویِ باغِ عاشقی از دست آفتاب عمر...

ادامه شعر
میثم علی یزدی

بهترین کار همین است کمی خندیدن خنده ای بر لب اندوه بشر بخشیدن سایه ای بر سر یک غنچه ی لزران از شوق بی طمع بهر گلابی به گل آب پاشیدن کودکی گشتن و نصف شکلات خود را نصف دنیای خودت در دهنی جنبیدن کرم ش...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

گوش مستی گر بباشد بشنود پیغام را گرچه گل بینم، نمی‌بینم صبا در شام را پاکدل را جز بلا حاصل نباشد در سرا گفت شاهین: یادگیری زود دُردآشام را باد در حلقت مده، بر زور بازویت مناز رزق قسمت گشته، یزدان می...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا