- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
بابک وفایی
در06 /02/ 1343 -
عبدالرشید حمیدی
در06 /02/ 1369 -
بهزاد فروزنده
در06 /02/ 1385
سَر دَواندی و به سر می دَوَم آنجا که تویی چشمِ خود بسته بر آن راه تماشا که تویی دل به هر ساز که میل تو زند می رقصد به لبم خط خوشی حک شده آوا که تویی رود سرشارِ سرودی ست در اندیشه ی من جریان یافته در ب...
ادامه شعربی تو ای آرم جانم دل من طوفانیست... موج این عشق بلند است و دلم دریانیست... در تب دوری تو سوخت دلم حاشا نیست... یودنت همچو سراب است و دلم صحرانیست... عجبم هست که امشب به دلم غوغا نیست... قلمم هس...
ادامه شعرای عشق نــــــــــــامدار ای دل بیقرار ای چشم انتظـــار ای جان خود نـــثار آتش به جان تــــــــو چه شعله ور بود آتش چه سان بــــــــود چون دانه ی انـار آب شده ایـــــن تنت پیروز شد دشمنت آب است چو خون...
ادامه شعردر دشت مهر و محبت گل های قاصدک را پرواز دادم ذره ذره وجودت شده تار و پود پیراهن روز خورشید که تو را تن می کند با طلوع ات هزاران نور امید می روید یعنی هزاران شکوه تو و آغاز راه شروع من و تو #سکینه_ش...
ادامه شعرچـشـم انتـظارم در زنـی گـویـی ؛ منم عشـق با اشتـیاق ، در را به رویـت وا کُـنَـم ؛ عشـق چشمـم به چـشمـت تا بـیفـتـد ، زیـن تـعلّـق : مـورمـور میگـردد چـنان مـوی تـنـم ؛ عشـق بـا مـن مـواجـه میشـوی...
ادامه شعردلبر دل نشین ما دل به دلم نمی دهد همره من نمی شود یاد صنم نمی کند دل به هوای وصل او در عجب است زبی دلی بر سرکوی دلبرش باده به جم نمی زند باغ گلش شکفته است گل به گلش خنده کنان خنده به روی من کند سر ...
ادامه شعریک شاخهٔ رزی که گاهی خار هم داری یک قافله سرگشته و بیمار هم داری جذاب و شیرینی ولیکن دلهره آور آرام و مغروری سر آزار هم داری چنگیز دلرحمی که بعد از خون و ویرانی بین سپاهت دکتر و معمار هم داری غیر از...
ادامه شعر(غزل سپید) با دلی تنگ نشسته ام در کنار جویی آب باران می زند. من همچنان قلبم به یاد عشق تو در سینه می تپد. باران همیشه مرحم دل های تنگ هست معشوق من. آری درست هست که باران بوی پیراهنت را می دهد. دلتنگ و...
ادامه شعرعوض کنی میشد دوباره حال و هوامو عوض کنی ناگفته های چون و چرامو عوض کنی با کفر گوشه گوشه ی چشمان فتنه ات عمق نگاه سمت خدامو عوض کنی میشد برای اینکه بخوانم برای تو آهنگ سوز و ساز نوامو عوض کنی مثل پر...
ادامه شعرسروم ولے قد خم نخواهم کرد ، از غرش طوفان نمے ترسم دنیا پر از نامردے و بخل است ، از باد سرگردان نمے ترسم دریا تر از تقدیر خوبانم ، با موج هاے غم گلآویزم بر ساحلم وقتے غزل باشد ، از هول کشتیبان نمے تر...
ادامه شعربا نگاهی سرد من همجنس طوفان می شوم گاه در لاک شکستن نیز پنهان می شوم کوه از کم طاقتی احساس را گم می کند من همان کوهم که در احساس حیران می شوم بغض ها را می خورم بر شعر خود دل می دهم شعر از هر سو بیا...
ادامه شعرنشسته ام تک و تنها و قهوه می نوشم تمام تلخی عالم شده است تن پوشم ندیده است دلم روز خوش دراین دنیا چنان که بعد تو شادی شده فراموشم چه بار های گرانی به دوش من رفته که درک کرده ؟!غمت را نشسته بر دو...
ادامه شعریاد باد از شهریاران یاد باد شهریاری بود بهجت نام راد شاعری از خطّه آذربایجان آن ادب پرور ادب گستر نماد شد زبانزد بین خلقی یاد او عاشقی عارف به دور از انجماد یاد بابا حیدرش افتی دلا وصف حالی را کند...
ادامه شعرتلاش بی ثمر چندسالی دل به راه وچشم بر در داشتم خسته ام دست ازتلاش بی ثمر برداشتم فکرمیکردم که می آیی به دیدارم ولی تازه فهمیدم تورابیهوده باورداشتم دورخودیک خط قرمزمیکشم چون سالها درخودم باخود نبردی...
ادامه شعرشراب چشم تو جانا شبی به یاد آرد که پای محفل جانان کمی بیارامد بخواب کودک امید روزهای فراق دلم گرفته از این روزگار کارآمد از این جهان مساعد که نا مساعد را مدام در نظری آورد پذیراند اگر چه شوق وصالی...
ادامه شعرمانده ست شود یا ,که, نه ، هم صحبت هرکس سیبی که نباید بشود قسمت هرکس! از قسم اناری نرسیده است به پاییز ... دلخون شده تر از دل بی طاقت هرکس بی پرده مباش این همه رو راست ، شده تا با سنگ به آیینه زدن...
ادامه شعرحیرانی من اگر چه بیش است مگر این فعل عمل ز دست خویش است مگر در روشنی فضا به غارت رفتم در تاریکی مکان دریش است مگر آن غارت دل بود عجب دشوار کار زان کار دلم چه ریش ریش است مگر ببریده شدم و بسته در تار ...
ادامه شعردر عشقزار صبح عسل، خوابی تا چله خوان میخک بیتابی در قتل عام ستاره ی شب آرا در بافه های ابرک سرخابی در تازش خزان غزلپوشست تصویر ماه در تپش قابی کاریزها ، غل غل باران هاست در بیخ باد ، شاخه ی دارابی طعم...
ادامه شعر آتش کشیده بر تن شب های تار من
چَشمی ستوده همره من در کنار من
روشن شده نگاه من اندر نگاه او
همچون شروع خالقیت از غبار من
رضوان کشیده تا ابدالدهر ماجرا
بر جویبار دوزخ پر انتظار ...
شکی ندارم این زمستان ماندنی نیست داغِ دلِ شومینه سوزان ماندنی نیست شاید که موسی بی عصا افتاده از پا بسته سبیلِ نیل چندان ماندنی نیست حق داشتی ، من مردِ رویایی نبودم البته گل همّیشه خندان ماندنی نیست...
ادامه شعر