تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حافظ کریمی

هشت هزار قدمت بُوَد بر حسب سال قدمت ‌شهر ، تکاب و شهر زال تا بنا شد تخت شاهی بر سلیمان در تکاب در کنارش ساخته شد زندانِ دیوانِ خراب رازها دارند بناهای بنا گشته در آن گر ط...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف سرود عشق چنان برده است دوری تو طاقت از همه دلها که در ماندیم چون کشتی که درمانده است در گل ها چنان آشفته ام دور از تو ای آرام جان من که حیرانند در وضعم خردمندان و عاقلها به اشک و آه و...

ادامه شعر
حافظ کریمی

برگ از درخت خسته میشه، پاییز بهانه است انسان ها فرصت طلب اند ، رسم زمانه است خدا چنین فرموده ، انسان ها ضعیف اند مرگ را فراموش کرده ، انگار جادوانه است عاشق شدن اصول داره هر عشق...

ادامه شعر
حافظ کریمی

دیگه دوستت ندارم دنیا چه قَدر بی رحمی تو چه راحت به گذر می کنی از هر زخمی پدر دخترکی اسیر شده داخل خاک تو به لبخندی خود مشغولی و خورد و خوراک دیگه دوستت ندارم دنیا تو جای دگری غافل از این شدی شر...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف حال آشفته در لحن تو ظاهر شده درد پدیداری جایی به دور از من تو بیماری و تب داری دوری که بد دردی است خود اما شده بدتر چون دردمندی تو شد بر رویش آواری می خواهم از اینجا به سوی تو کنم پروا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف نور عشق رسیدی از در و یک دم به سوی من نظر کردی ز خورشید نگاهت شامگاهم را سحر کردی گلستان گشته بود از خاطراتت ذهن من اینک هوای خاطرم را با حضورت تازه تر کردی تو آن اکسیر بی همتای عشقی کز...

ادامه شعر
حافظ کریمی

نه به دنیا و نه آلات دنیایی اعتبار نیست یقین به بر پایی ساعتی دوست و ساعتی دشمن حزب بادند و حزب اهریمن دل مبند و دل مده ای دل روزها معشوق اند و شبها وِل گاه گاهی شده اند انسان ها لحظه ای شاد ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

عَسَى رَبُّنَا أَن یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ شب که به نیمه میرسد عاشق ودیوانه میشم شمعی را روشن می کنم مثل ی پروانه میشم پرمی کشم به آسمان خستگی در سر ندارم شمع...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف قهر یار مهربان قهر با من کرده بود امروز یار مهربان تنگ بر من گشته بود از قهر او کار جهان هر چه می گفتم که لطفاً در گذر از من به مهر روی می گرداند و‌ حرفی داشت در زیر زبان هرچه او تندی...

ادامه شعر
عنایت کرمی

بهای عشق تو را, بیش از ارج آن دادم به این گمان که تو شیرین و من چو فرهادم توان و شور جوانی فدای نازِ تو شد از آن زمان که شدی ایزد و پریزادم خبر ز حال دلم داری ای جفا پیشه؟ که همچو بی گنهی زیرِ تیغ جل...

ادامه شعر
حافظ کریمی

درود و صد درود پارسی زبانان حکیم فردوسی شد استاد آنان زبان شهد و زیبای جهانی بُود فارسی که تو استاد آنی به پارسان و به پارسیها سخنور تویی قطعا حکیم فردوسی برتر درود اهل ایران روح پاکت درود و صد ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

هشت سال کل جهان بود و مقابل ایران عهد و پیمانشان این بود که کنندش ویران فکرشان بود که عهدنامه ی قاجاری کنند نصف ایران را بگیرند به عراق جاری کنند هرچه داشتند و نداشتند همه را رو کردند پول وسر...

ادامه شعر
مهران قرجه داغی

سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری آه یک مزرعه در پشت سرت...

ادامه شعر
عباس پاریزی

مهر و ماه و جام می از دست یارم چه خوش است هــر نگاهِ دلنوازش در کنــارم چه خــوش است یاسمـن، یاس و شقایــق دل زِ دستــم می برنــد نازِ گل غمزه ی آن چشمِ ...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

درد دل کن با ندیمی همدل و درد آشنا عقدهء دل را به نزد یار همدردت گشا گر بخوانی قصهء شب گریه ها در گوش باد بهتر از بگشودن دل پیش یار بی وفا سفرهء دل را نباید هر کسی مهمان شود خانهء دل را مکن بی پرد...

ادامه شعر
مهتاب  ایزدسرشت

سلام بیاد آبی نگاهت پرکشیدم تا اوج غرور.... خودکامگی ندیدم،دل به مهرلاجوردیت بی وفایی به رخ کشید.... م.مه

ادامه شعر
انوش بیات

روز های دراز بی سلامت چی کنم دل دور است ز تو دنیا را چی کنم دیر است ز تو نه سلام دیدم نه کلام آن کلام بی سلام و با ریایت چی کنم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف وصف گلستان اینجا گلستان است و در آن خار و خس نیست بهتر از این کی بوده و این نیز بس نیست گویا جهان غرقه به ظلم و جور بوده است اما ز عدل و داد خوبان زین سپس نیست آن قد پربار است گل افشا...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

سلطان در بند یک جنگل اگر شود بدون سلطان بی دغدغه، کفتار بخواند فرمان روبه صفتان به کام شان شیرین است تقدیر سیاه ، سایه اش بر بستان چون نعره شیر دیگر از بند شنید ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف یاد تو در ذهن من چو یاد تو بیدار می شود در من طنین نام تو تکرار می شود قصری از آرزو و تمنای عشق تو در سرزمین ذهن پدیدار می‌شود آنجا به صدر مجلس خوبان نشسته ای جانا دلم ز عشق تو سرشار ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا