تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف فریاد غم در رثای پدر بزرگوارم گرچه اشک چشم من با آستینم پاک شد جان من با درد غرق ورطه ای غمناک شد سال های سال از تو دور ماندم ای پدر عاقبت داغت نصیب این دل صد چاک شد رفتن بی بازگشتت تیر...

ادامه شعر
دکتر کیوان محب خسروی

آفت زده برگ و ریشه ی عشق تکرار شده کلیشه ی عشق از زاغ و زغن شکست خورده آن شیر ژیان بیشه ی عشق یک عمر شکست خوردگانیم از بسکه شکست شیشه ی عشق سرگرم به بازی دروغی یک سر نزدی به گیشه ی عشق عشق...

ادامه شعر
رامین خزائی

الکل از مستی خود هستی و من رستم رها یا بیا مستم بکن یا از ازل هستم رها یا ز مستی باغ و بستان را به آتش می کشم یا که من را در حریق از حسرتش بستم رها شب هیاهو می کنم روز از سرم افسانه ها آن از آن ش...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف جای تو خالی امشب در این آغوش بس خالی است جای تو پر می کشد جان و دل من در هوای تو چشمان من خیره است بر عکست روی دیوار بس حرف دارد نیمه شب با چشم های تو حالم دگرگون است و افتاده است در ک...

ادامه شعر
محمد  عالمی

تاکنون تعداد 20 شعر در وصف امام حسین علیه سلام و کر بلا سروده شده است این حسین گیست که عشق منو جا ن مــن ا ستتت این حسین کیست که عمر مــنـو ا یــمـا ن من ا ست این چه شمعـی ا یـست که ...

ادامه شعر
کوروش احمدی

همه دردی که در سر بود از تو شده یک دردسر از بهر جانم نمیدانم چه کردی با دل من که روشن گشته آتش در نهانم همه دردی که در دل بود از تو شده یک درددل درآن نفس نیست نمیدانم چرا چیدی پر من که آزادی برای...

ادامه شعر
الیاس  امیرحسنی

قطار چونکه بیاید سوار خواهم شد به هر کجا برود رهسپار خواهم شد به مشهد و قم وساوه به آمل و بابل برای آن گل سرخم هزار خواهم شد اگر دوباره دلت خواست تامرا صدا بزنی ستاره ی چشمک زن مدار خواهم شد پیام های ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شب تنهایی باز امشب پرسه در بازار هم یاری نکرد در فراموشیّ درد دوریش کاری‌ نکرد بار دیگر موج های غم دلم را در ربود دل در این بحبوحه اما هیچ پیکاری نکرد در میان جمعیت هم خاطر آشفته ام ج...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

در خانه ما گمشده، پیدا شدنی نیست پیداشده ای، جای خودش جا شدنی نیست تا گربه ی زاهدصفتان، شحنه شهر است غارتگر غارت زده، پیدا شدنی نیست فریاد چو لب بسته و خاموش و غریب است "فریادگری"، واژه ی معنا شدنی نی...

ادامه شعر
احمد صیفوری

این روزها... از حالمان هی عکس رو کردیم از بینِ هر چیزی بدش را جستجو کردیم در بینِ جوراجورها، ناجور می‌دیدیم صد وصلهٔ ناجور، چسبانده، رفو کردیم از حالِ خوب و مثبت و لبخند می‌گفتیم اما برای دیگران مر...

ادامه شعر
علی معصومی

زخم ناسور چنان بیهوده دیدم رسم بی مقدار عالم را که توفیری نمی یابم بساط شادی و غم را نمیدانم چه رازی بوده در این خانه خاکی که از باغ ارم آواره کرد اولاد آدم را دمی درگیر سیلابیم و گاهی همره طوفا...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

سِیاهی‌های معصیت بَرَد بس خواب، آدم را که دانی شامِ تارم هم بَرَد بس خواب، عالم را حیاتی در دلش شد، آنکه حی شد در حیاطی تار به حق ره می‌بری گر حی کنی طی شامِ تارم را نشد شب زنده‌داری، آنکه شب بیدار ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف عشق ماندگار بیا که آهوی این دشت لاله زار تویی یگانه قصد من از عشق و انتظار تویی به خاکپای تو چشمم هزار بوسه فشاند که در وفای خود و عشق پایدار تویی ز راه می رسی و می دوی به آغوشم شفای ع...

ادامه شعر
ریحانه تابش نژاد

تولدت فقط یک روز نیست تو باید هر روز از نو متولد شوی هر لحظه که به شناخت خودت رسیدی، تولدت مبارک. ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف راحت روح در کار عشق راحت روح و روان تویی آب حیات و چشمه جاوید جان تویی زیبایی و کمال شده جمع در تو و اعجاز نوبهار خوش و بی خزان تویی در دوره ای که نیست نشانی ز عشق و مهر با قلب زخم خو...

ادامه شعر
محمد  عالمی

ثبت د فتر عا لــم شـد ه پیا م عاشورا بر جا ن و د ل نشسته کــلا م عــا شورا گذشته از زندگی سر و ر و سالار ما بعشق درس بزرگی بداده بر همه عالم قیام عاشورا در ایثار و شها مت و شجا عت و م...

ادامه شعر
نجوا خلفیان

تو فقط کافی ست بگذری از حرف هایی که زده ام از جایی که منتظرت هستم

ادامه شعر
ادریس علیزاده

قصد من از شعر بر آن شد ورود آن چه که دل دادگی ام می سرود حال من از دلبر و درد فراق وصف همان عاشق یکرنگ بود بی خبر از دشمن در خانه ام قصد ، حفاظت شدنم از شنود آنچه ولی من از آن ترس داشت وسعت دنیای م...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

نقاب خسته شد ماه ز دیدارِ رخِ خویش در آب ماهِ من از رخِ زیبات بیانداز نقاب نیمه شب شد بگشا میکده را حضرتِ عشق! مست کن جانِ من از گیسویِ همرنگِ شراب این همه شرم تو را شهره‌یِ آفاق نمود شد کساد از ...

ادامه شعر
محمدکاظم پرستش

دلم نزد بهاار است و تنم همچون خزان گشته زمستان را به سر آور که رگبارش روان گشته اگر بینی تو سودا را که اندر سر فغان دارد چه دانی داغ صفرا رزا که اندر دل نهان گشته اگر خواندی و درماندی ز فهم و درک اشعا...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا