تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسین وصال پور

پشت سر هیچ ولی پیش دعا بسیار است چه بدی ها که پسا پرده ی دل انبار است پیش روی تو به دوستی سخن می گویند آه اما تو ندانی که چه در افکار است.. تو که از رنج دو عالم همه اش بی خبری شرح دل رابه تو گفتن ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«قناعت» دل سپردن بر چنین دنیای دونی بهر چیست؟ هر که آمد ماندنی هرگز نباشد رفتنیست ثروت اندوزی نگردد مایه ی درمان درد بیش از یک لقمه و یک پیرهن مال تو نیست گر شوی شدّاد و جنّت را بسازی این زمان...

ادامه شعر
مهدی نصرت آبادی

از توبه های هرشبه خسته‌ام از فکرهای ممتد منتهی به تو خسته‌ام از این من خراب به ظاهر بدون نقض از روزگار پر از درد ساکت خود خسته‌ام بی ای...

ادامه شعر
یاسر قادری

در کنج خلوتم و تو بی خبر از حال بیمارم سرشکسته به محنت و غم، نیاز به تیمارم زانو به بغل، شروع میکنم سرودی از عشق بسم الله الرحمان الرحیم،مینویسم از اقرارم خواستم نقش رخسار تو را بیاورم در غزلم رسی...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

آتش عشق عشق منم که سوخته ام بال و پری که دوخته ام گفت نگاه داریم من به دل آموخته ام یار تو ای نگار من خفته به می گسار من لغو مکن تو باده را باده خورم که سوخته ام سر جهان درون می آتش عشق فدای می آتش...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

لبت یاقوت سرخ، تنت سرو چمن زار صدایت طنین انداز ندارد مطرب کوچه بازار چشمانت کهربایی گیسوان باز ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«روز محشر» دوش دیدم که روز محشر بود دل خونین و دیده ها تر بود هر کسی نامه ای به دستش بود نیک و بدها چو ثبت دفتر بود سیرت آدمی نمایان بود دیدن سینه ها میسر بود ذات آدم چو چهره بود عریان آن یکی...

ادامه شعر
محمود فتحی

از حکیمی پرسیدن ای عالم بزرگوار چگونه به وعده ی بهشت فروشان اعتمادکنیم فرمودزمانی که پرنده گان به شاخه اعتماد ندارند چگونه میتوان به وعده های نسیه فروشان بهشت اعتماد باید کرد دل نوشت فاتح اصفهانی...

ادامه شعر
علی معصومی

جاده حیران پیله کن پنجره سمت خیابانت را تازه کن جلوه خورشید درخشانت را پرده را پس بزن و با همه زیبائی ساده کن دیدن گلچهره خندانت را زنبقی را به سر دوش تو خواهد رویاند شانه کن خرمن موهای پریشانت را...

ادامه شعر
مهدی سیدحسینی

در آبادی اگر دیدی کسی خوشحال و خندان نیست مصمّم هم به دیدار کسی با چشم گریان نیست نمی گوید سخن از خاطرات کودکی با تو و یا در فکر دعوت از پرستوهای مهمان نیست نمک بر زخم او هرگز نباید زد , به این خا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دل عاشق» ساقی تو امشب پُر کن این جام دلم را روشن نما شام سیاه منزلم را شاید که شام تار آخر باشد امشب بر هم بزن با باده این خاک و گِلم را در بند زندان می شود دل نیمه ی شب با باده ات آسان نما ...

ادامه شعر
علی معصومی

آویز محاله پیش تو برگردم ای عشق به نابودی کشیدی هستی ام را شراب خون دل دادی که خوردم به اوج خود رساندی مستی ام را رفیق جرم تو من بودم اما نگویی با کسی هم دستی ام را بکش بالاسر از بالا بلندان ط...

ادامه شعر
حسین وصال پور

آمد فقط سربه سرم گذاشت و رفت تیری میان بال و پرم گذاشت و رفت جایی گیر کرده بود گلوی پر بغضش تنها مرا در خطرم گذاشت و رفت آن ماه که در برکه ی دلم می رقصید تاریک شد و بی اثرم گذاشت و رفت انگار نس...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف #رباعی -شماره ۱۴ دریای غم غم در دل من شده است چون دریایی من کشتی سرگشته غم پیمایی توفان غریبی است به پا در دریا از حسرت و اشتیاق و از شیدایی #مهدی_رستگاری بیست و سوم مرداد سال یکهزار و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«جنگ باطل» وقتی که خدا هست ، ز دین صحبت بیجاست ظلمی که به جان می خریم از ماست که بر ماست دین شاخه و برگیست که گر ریشه نباشد پژمردگی و زردی آنها همه پیداست هر یک به صراطی و مسیری پِیِ نورند آن...

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

دال محبوب، شاعر مطلوب دوران گشته‌ای بهر درد عاشقان گویی تو درمان گشته‌ای در میان آسمان، در لای ستارگان بدان تو شدی ماه جماعت، تو درخشان گشته‌ای او که بوده که برایش گفته‌ای شعر و غزل؟ از کدامین عطر گ...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

عشق شبی در زد و رفت خورده مگیر از تب من باده بجوی از لب من مست مشو که غافلی سر نهان من ز من عهد بیاورم دمی باده زنم دمادمی مست نیم که عاقلم عاقل جان من ز من گفت شبی به شب پری نور تو چون می‌گذری می...

ادامه شعر
مجید محمدی

از کنارم می روی باشد برو ای بی وفا می روی باشد برو، تو بی صدای بی صدا یک زمانی می رسد دستم ببوسی نازنین التماسم تو کنی اما نبخشم من تو را تا صدایم میزنی من نشنوم ای مهربان در دلت تا هلهله باشد نبا...

ادامه شعر
امین مقدس

<<حصارِ سرخ>> برای تک گُلِ من، خانه می‌شود قلبم بهشت و منزلِ دردانه می‌شود قلبم حصارِ سرخِ مرا سبز می‌کنی با بذر بپاش دانه که گلخانه می‌شود قلبم شرارِ مِهرِ تو چون در دلم شده پیدا برای ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«باز باران با ترانه» باز باران با ترانه اشک و آهی بیش نیست کودک دیروز باران در دلش جز ریش نیست هر چه بدبختی ست می بارد ز طاق آسمان فکر او آشفته باشد عاقبت اندیش نیست گوهر باران نمی بارد به بام ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا