تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«عالم ویرانه» دوش دیدم عالمی ویرانه بود روبهی مکّار در این خانه بود جان اسیر دیو جان گردیده بود خانه خالی از گل و پروانه بود ناز لیلی را خریداری نبود عشق مجنون قصّه و افسانه بود عالم مستی خر...

ادامه شعر
مریم نصیری

اشک باید ریخت این پهنای ِ دنیا را دور باید زد غمِ فردای دنیا را من به دنیای ِ خودم آوردَمَت امّا تازه فهمیدم خودم معنای ِ دنیا را ای دِل ِ مادر ! تحمّل کن کمی با صبر دردها و بدبیاری های ِ دنی...

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

تاراج برده چشم‌هایش صد غزل را پایین کشیده بوسه‌اش نرخِ عسل‌ را از دیده رفت و از دلم اما نرفت او... تغییر داده عشق او ضرب‌المثل‌ را قرنی‌ست جنگی نابرابر در گرفته... چشمان او، دل، برده او بی‌شک جدل را...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف مهر و خرد ای غنچه‌ای که چاک گریبان دریده‌ ای با ناز خود به عرصه دوران رسیده‌ای زیباتر از شکوفه‌ای از بس لطیفی و از لطف چون تجلی صبح سپیده‌ای در وصف تو اگر بنویسم بدین سیاق می زاید از دل...

ادامه شعر
محمود فتحی

هی هی دنیای تماشا گردیدی چه برسرما آمد چه دنیایی داشتیم چه گونه گذشت حیف که قدرعافیت نداشیم پنداشیتم همیشه جوان خواهیم ماند نداستیم که ورق عوض میشود شادی وسرور خندیدن روزی جرم میشود عاقبت بدست ...

ادامه شعر
امین مقدس

<<خوانشگر>> وقتی *تو* باشی شهرزادِ قصّه‌گوی شعر - آن لحظه مِیلم می‌رود از دل به سوی شعر تحریرِ ترصیع و جناس و سجع، زیبایند - فاش‌‌است وقتی از لبت رازِ مگوی شعر ای خوانشت یادآورِ گل‌های ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

دکتر امشب بهر دلم نسخه ارزان بنویس، گر که ارزان نـَبـُوَد رنج فراوان بنویس، دوقلم قرص مسکن بنویس بر دردم، باقی آنچه که ماند اشک چو باران بنویس،گوش وسر وسینه، درگیر درد و مرض ،تو ،بیا به...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آهِ نیمه شب» من از مرگ شقایق در کنار خار می ترسم من از رنگ سیاه آسمان تار می ترسم پریشان می شود حالم ز گرگ خفته ی جانم من از نفس هوایی می شود بیدار می ترسم نزن مطرب دلم خون است و جای رقص و شا...

ادامه شعر
یاسر قادری

گیسو چلیپا نکن، حال پریشان شود لاله مجنون شود،شقایق حیران شود باد صبا بوی تو،پر کند دشت و دمن موسم گل شدی، فصل بهاران شود ابرو نازک نکن،طاقت غم نیست مرا اخم تو آخر کشد، شام غریبان شود گوشه ی چشمی ز...

ادامه شعر
عارف آقاملایی

خوشا آن دم در این شهر نگاری داشتیم دل به دلبر دادیم و دل نو نواری داشتیم می‌نشستی بر سر کوی حبیب آن روزگار یاد باد آن روزگار، ما روزگاری داشتیم صحبت غم را نبود آن دم که بودی یار من خاطرت هست ک...

ادامه شعر
Sepideh Ranjbar

شعرِ نابَم ای خدا مَعبودِ من رأَفَتی کن با دِلِ نابودِ من من به هِجرانَم نِگاهَم کُن خدا دِل نَسوزان ای همهِ مقصودِ من ناامیدم ای همهِ امیدِ من تو بِبَخشا نیکیِ معدودِ من خالِقم اِقبالِ ما را خ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گذر زمان» نیک است که این چرخ زمان در گذر است شیرینی و تلخیِ جهان در گذر است هرگز نشد این سینه بگیرد آرام این آتش افتاده به جان در گذر است زخمی شده دل نگیرد آرام دَمی این حال پریش و نگران در ...

ادامه شعر
غلامرضا انعامی

عمر بگذشت و من از کرده ی خود ناشادم که چرا سر به ره ِ مهر بُتان بِنهادم یک دم از خواب و خور و کار جهان ناسودم غافل از خود بُدم و راز نهان نگشادم کاش می شد که به یک باره زمان برگردد قدرِ هر ثانیه اش...

ادامه شعر
حمیدرضا آب روان

ای عشق که در سینه‌ی ما رازِ نهانی از حال کسی که شده دیوانه چه دانی از روزِ ازل خلق شدی تا دل ما را پیوسته به هر سو که بخواهی بکشانی اعضای تن ما شده آمیخته با تو هم چشم و سر و دست و دل و گوش و زبان...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

جوانی بود ومن ..؟ جوانی بود و من باهم غریبه در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟ دقیقنا غافل از قانون هستی که بی اندیشه با پوچی ضریبه نفهمیدن ؛ نسجیدن ؛ ندیدن .؟ به چاه افتادن از چال عن قریبه مثال عاشقی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تیغ زبان» روزی شکسته قفل دهان می شود بدان روزی بُرنده تیغ زبان می شود بدان روزی رود سیاهیِ شب می دمد امید پیدا که نور حق به جهان می شود بدان روزی اسیر و بند قفس می شود ستم روزی رها ز بند و قف...

ادامه شعر
فرزاد الماسی

افسوس چقدر خسته و پُر دردیم هر چند که قانع شده و دل سردیم زخمی که نمک خورد زمان می خواهد تا بار دگر به زندگی برگردیم فرزاد الماسی...

ادامه شعر
محمود فتحی

نه شیخ دست گیردو ونه این دا رروزگار فریاد به شیخ شب و لعنت براین روزگار فاتح اصفهانی محمود

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

به هر کجا که نظر میکنم تویی پیدا منم برای تو مجنون ، تو بهر من لیلا شعار ما همه این است از صغیر و کبیر «علی ولی و علی والی و علی والا» نه مثل تو که دگر مثل قنبرت حتی به خود دگر نتوان دید یک زمان دن...

ادامه شعر
علی معصومی

قطار کنگره بام بیا برای ثانیه هامان کمی بهانه شویم به جای هق هق شب هایمان ترانه شویم کبوترانه تر از هر چه مهر و لطف و صفا برای خاطر هم شوق آب و دانه شویم مسیر مرز جنون را به پای هم برویم مقیم ساح...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا