- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
زهرا وحیدزاده
در10 /01/ 1339 -
فرهاد گنجیه
در10 /01/ 1364 -
مجید همایون
در10 /01/ 1348 -
علی کیهانی
در10 /01/ 1358 -
کرامت یزدانی(اشک)
در10 /01/ 1350 -
Sara Arandan
در10 /01/ 1360 -
اریا عینی
در10 /01/ 1384 -
کامران شاه علی
در10 /01/ 1342
بسمه اللطیف #رباعی - شماره ۱۵ خرد شدن جامی که به نوش دست می برد، شدم مست لب او که باده می خورد، شدم اما آن دم که شد ز باده بدمست از شدت ناسپاسی اش خرد شدم #مهدی_رستگاری یکم شهریور سال یکهزار و چه...
ادامه شعر«باده ی حق» ساقی امشب حال دل را باده درمان می کند از قفس جان را رها از کُنج زندان می کند آسمان تار است و غم همخانه ی دل گشته است باده ات ساقی مرا تنها مسلمان می کند همنشین غم فقط پیمانه می باش...
ادامه شعرخطا کردی خودم دیدیم جفا کردی رنجیدم خندیدی و رها کردی بر زبان هرچه امد صدا کردی رفتی من باخیالت مانده ام من حتی با خیالت قانع بودم خ...
ادامه شعر«تزویر» در خانه ی تزویر شبی تار و سیاه است سجّاده ی تزویر نشانی ز گناه است شیری نشود هر که در آن مکر و ریا بود این روبه مکّار که خود عین گواه است با مکر و ریا چاه مکن بهر کسی تو آنکس بِکند چاه...
ادامه شعرگرچه گویند که افسانه شده سوره عشق خوشتر آن است بمیرم به افسانه تو در نظر بازی رِندان نشود جمله عیان نشود فاش و عیان درگه جمخانه تو بخشی از شعر فاش و عیان ...
ادامه شعرگلم امشب چو ماهِ آسمونه،یار???? ستاره گردِ یار؛ چشمک زنونه???? بپاشیدگل به صحرا و درو دشت،یار???? که میلادِ آقام،صاحب زمونه???? جونم فدایش????نازِ نگاهش???? چشمام کنم فرش؛در زیرِ پایش???? آقام؛آقام...
ادامه شعر<<شوقِ وزان>> پروانههای طبعِ روانم برای تو اشعارِ بالدارِ بیانم برای تو از سرد و گرم بودنِ دوری و بودنت شد در خیال، شوقِ وزانم برای تو وقتی که دور از منی و گریه میکنم دریاچههای قطره...
ادامه شعرافتاده کرم کفر توی جان خیلی ها چینی شده کیفیت ایمان خیلی ها داروغه و دزد و کشیش و گزمه هم دست اند آلوده باشد ظاهراً دامان خیلی ها شهر از گروه مافیا همواره میبازد از بس شده بازیچه ی میدان خیلی ها ...
ادامه شعرچه مدت ها سحر شب میشود شب تاسحر یارب زِیارِ نازنینِ ما نمی آید خبر یارب که گشته روزِ من تاریک مثلِ شب زهجرانش که کی باشد شبِ تارم ز وصلِ او سحر یارب به آن چشمهایِ شهلا عاشقم هرقدر عمرم است کند مِسِ ...
ادامه شعرسر میان برف کرده مانند کبک میخورد باز شیطان از او رکب ... او نقابی بر چهره خود دارد تا که شیطان را به زانو آورد ... ما سخن گفتیم او گفت یاوه است به خیالش آمده فرزانه است ... جسم و روحش آلوده گشته به ...
ادامه شعرمیلاد دوازدهمین اختر تابناک عشق ومحبت آسمان ولایت مبارک گرچه پنهانی ز چشم روزگار نیک می دانم که می آیی نگار فاتحِ سیاره ی دل می شوی بی گناه و بی سلاحِ مرگبار می رسانی دستِ آدم تا خدا با شمیمِ عِطر...
ادامه شعرمومنان با حب حیدر فاتح اند و رستگار ای به قربان امیرالمومنین آن شهریار با تمام بندگان گوید خدا روز حساب با علی ها سوی جنة بی علی ها سوی نار من چه گویم از علی؟! الله وصفش کرده است: «لا فتی الا علی ...
ادامه شعرنسنجید تاب و تب این شبزده را ماه نسنجید تا وقت سحر خواندمش و آه نسنجید من با دل و جان آمده بودم به سراغش من اهل وفا بودم و والله نسنجید تشویش مرا با همه سوز و شرارش در محضر آئینه به اکراه نسنجید ...
ادامه شعر«صید و صیّاد» شور و حالی دارم امشب چونکه غم در خانه نیست ظلمت شام سیاهی در دل کاشانه نیست گشته مجنون دل ، سراغ عشق لیلی می رود در میان این همه مجنون یکی فرزانه نیست آتشی افتاده در جانم که می سو...
ادامه شعر. یه وقتایی نه که هربار وجودت حالتی انگار یه جو تازه می بینه پس از یک خلأ دیدار یه احوال عجیبی که به خوابی رفته مدت دار میاد بیدار میشه از نو تا اون حالت بشه تکرار میشی سرشار از احساسی که هم خوبه...
ادامه شعرما مهندسها اسیر درد بیکاری شدیم صبح تا شب توی اسنپ مثل یک گاری شدیم مشتق و جبر و حساب و هندسه مایه نشد پس به جبر زندگی رانندهی باری شدیم البته بعضی به لطف پول بابا شاغلند پس به جز رانندگی گهگاه ب...
ادامه شعرآسوده باش این دل نمی گیرد بهانه برگشته از رویای تو دیشب به خانه من هم برایش استکانی چای بردم کَندم تو را از ریشه هایش دانه دانه با سبک نستعلیق رقصیدم برایش اشکی چکید و خاطراتت شد روانه یادش بخ...
ادامه شعرآمدی جانم به قربانت ، بیا خوش آمدی بار دیگر در دل غمگین ما ، خوش آمدی رفته بودی سالها و عهد تو از یاد رفت کرده ای اکنون وفا ای بی وفا خوش آمدی غیر تو هیچ آشنایی در دلم جا خوش نکرد بار دیگر ای ...
ادامه شعر«شام تار» دیدم که در بند است خورشید زمانه دیدم که ظلمت گشته شام تار خانه دیدم هوا تار است و مهتابی در آن نیست نوری نمی تابد به کنج آشیانه دیدم پرستو نیمه شب ترک وطن کرد کوچ پرستو بود در شام شبا...
ادامه شعرساعت درست رأس لبت ایستاده است گاهی درنگ عقربه ها فوق العاده است خوابیده بود ساعت قلبش هزار سال مردی که قرن هاست سرازیر جاده است هر چارشنبه ساعت پنج از تو می شنید: یک ربع راه تا دل دریا پیاده است ...
ادامه شعر