تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
فائزه اکرمی


خواستم بویت کنم گل شد نشان هادی ام
خواستم لمسم کنے آغوش مادر دادے ام

تو درونم بودے و من در افق دنبال تو
تا که فهمیدم درونم بوده یارو نادی ام...

ادامه شعر
شقایق رضازاده

یکی میره که فرداشو بسازه یکی پابسته ی تقدیر میشه هوای پرزدن توی سرش نیست به جای هردوتاشون پیر میشه کسی که محرم دنیاش بوده دراورده دمار از روزگارش گذشته از تموم عهدهاشون زده پای همه قول و قرارش شبا...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

سایه سار **** گرمی نگاه تو قلبمو ویرون می کنه مستی چشای تو منو پریشون می کنه این پریشونی و ویرونی رو از من نگیر کاش بدونی که شدم پیش نگاهات اسیر با تو هر جا که باشم دنیا برام یه همدمه بی تو اما واسه ...

ادامه شعر
کاظم قادری

( جنون) درتب آمدنش سوختم و سرنرسید لحظه ی دیدن و از آتش خود دود شدم جور برخاسته از گور بداقبالی من بس که خون از بدنم خورد که نابود شدم خیری از گردش ایام ندیدم که زنم جار...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

وصل تو ****************** شدم چو مرغ بال و پر شکسته ای فتاده ام ز اوج و بی نشان شدم ببین مرا که همچو دل شکسته ای برفت قرار دل، نوحه خوان شدم ببین ز راه مانده ام، بریده ام به انزوا درون خود نهان ...

ادامه شعر
فائزه اکرمی



تلخ است طعم جانم از بی وفایی تو
از روز سخت هجران از آن وداع جانسوز
قفلی ست بر دهانم از سردی نگاهت
باور نمیکنم تو هستی نگار دیروز

روزی که پاسخ تو بر حرفهای من شد <...

ادامه شعر
فرید  آزادبخت

جان صدعاشق دلخسته برانداخت لبت بوسه ای گر طلبم بود نپرداخت لبت باده بی لعل توتلخ است ومراهیچ مباد سوخت درحسرت یک بوسه اگرباخت لبت...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

پریشان دل *** در اقیانوس چشمهایت شناور بی مهابایم در افسونگر نگاهایت غریق بی تمنایم بسازم چتر شیدایی ز ابرو و ز مژگانت ز دل صد بوسه برچینم ز غنچه های خندانت تنم می سوزد از آتش ز گرمای جبین تو پری...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

آن که الله خوانده او را همدم پیغمبرش تاج شاهی زنان را هم نهاده بر سرش نام پاکش بین خدیجه محرم وحی خدا آفرین بادا بر این مادر و یکتا دخترش او خدیجه محرم سر الهی خوانده شد بر رسول الله همسر یارعالی ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

با قیل و قال خویش به جایی نمی رسیم تا اوج عشق دیده توان رفت با سکوت وقتی حسابِ صبرِ کسی صفر می شود یا مرگ هست چاره ی کارش و یا سکوت...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

زندگی سلام *********** چشمه زندگی جوشان است مشعلش ز عشق فروزان است هر که را مسیر شیدایی است قله کمال، درخشان است قصه زندگی نانوشته، لیک دفتر زندگی به روی تو باز بردار قلم به مهر و به ناز تا که قصه ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

در ابتدای فصل بهاری که ناگهان یاسِ سفیدِ خانۀ ما تشنه ، مُرده بود تیغی بزد کُشنده ، به رخسار باورم آنی که هیچ لقمۀ پاکی نخورده بود مغزی که بویِ کهنۀ آن شورِ تازگی از یاخته های عصبِ بینی ام گرفت آخِر...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

فریاد *** از ظلمت شبانه و انبوه چاه ها هر سو قدم نهی، مخدوش راه ها کو چشمۀ زلال نور و آفتاب روشن نماید راه از بیراهه ها از بازی زمانه، وز بیدادها نهفته در گلوی من بس دادها کو دست ها، مرحم نهند بر ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

کی تو زوال حال مرا درک می کنی؟ میدانِ جنگ و جدال را تَرک می کنی؟ پا را، ز کوی این دل بیمار می کشی ویرانه های قلبِ مرا، ارک می کنی؟ تا کی شرر به خوشۀ تدبیر می زنی؟ تا کی قدم به وادی تزویر می زنی؟ ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

لطفا در این گذار ، به من هم سری بزن پیشم نشین و حرف ، از هر دری بزن در زیر آن درخت که گه ساز می زدی جامی بنوش و قطعۀ زیباتری بزن لطفا بیا و خاطره ای نو بیافرین با اسمِ رمزِ خاطرۀ شامِ واپسین شامی که...

ادامه شعر
سجاد حقیقی

(بوسه) باز دلم سخت مویه می کنه امشب از رَهِ تاریک ناله های جدایی می رسه بر گوش های خامُشِ سردم نَنگِ زنی مُنزوی و بی دِلِ حالی در دِلِ من هی مُدام ناله کُنان ست بر نوحه ای بِه سلام می کنه امشب کُ...

ادامه شعر
مریم ناظمی

این چندمین قرن است دنبال تو می گردم ؟ پیدای ناپیدای دور از چشم های من بالا نشینِ نخل های سربلند شهر خرمای دور از دستهای نارس این زن آهوی گستاخِ نر ِ مغرور و یک دنده!! ای تشت رسوایی که از بامم نمی...

ادامه شعر
سجاد حقیقی

انسان ناکام نه بیمارم نه حیرانم نه تنها نه می جویم دلی بر بامِ عشقم نه اقیانوس امیدم نه شادی نه دیگر مبتلا در دامِ عشقم نه با مَستان مرا باشد مَلَنگی که من سرباز گمنامم دَرین دِیر دگر مَستانگی در...

ادامه شعر
علیرضا خوشرو

عرضِ خواصی نیست مردم، از شما رنجیده ام از دروغ و.... از دو رنگی و ریا، رنجیده ام چهره پنهان می کنید و ظاهراً شایسته اید از همین ظاهر فریبیِ شما .......رنجیده ام پشتِ هر کهنه نقابی چهره پنهان می کنید...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

بغض من درد است آسمان را بر زمین می کِشاند این روزهای غم زده خونها بر دل می نِشاند چه مانده است باقی از گُل و دشت و از باران چه می شود در میدان که فواره خون می فِشاند ؟ ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا