تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
عنایت کرمی

بیا منزل درون دل گزینیم کنار دلبری قابل گزینیم به اسب زندگی از نو نشینیم رهِ گُل را به جای گِل گزینیم بیا تا مهربان و ساده باشیم به سان عاشقی دلداده باشیم رئوف و رادمرد و بامحبت دلیر و فاضل و افتاده...

ادامه شعر
مریم نصیری

سفر کرده همان ماهی که یک عمر سلامش دل به این مرداب می داد گُمَم کرده نوازش های دستی که با مهرش به چشمم خواب می داد به وقت دیدنش تاصبح فردا لبانم با لبش در گفتگو بود اگر چه شیر دل بودم مرا کُشت...

ادامه شعر
Dariush Jelini

تلافی کن برام شب‌های تارو نذار این مزرعه آتیش بگیره سلامی تازه شو مهمونِ ابرا نگا دنیام توو دستِ تو اسیره مترسک‌ها رو از خود دورتر کن ببین دور از تو عشقم ناسپاسه دارن توو خواب دنبالت می‌گردن تو نیست...

ادامه شعر
عنایت کرمی

ایام خوش کودکی ام همدمِ رَز بود ادراکِ من از بود وعدم عالمِ رَز بود رَز، عرصۀ بی مرزِ دل آسودگی من بر دردِ دل و دیدۀ من مرهمِ رَز بود پروانۀ رَز بودم و رَز، محفل من بود رَز، ناظرِ خندیدن و حرفِ د...

ادامه شعر
Dariush Jelini

                                                     ما نسلِ بغض‌های فرو خورده در صفحه‌ی سیاهِ یه تقویمیم هر روز توی آینه‌ی تاریخ عکسی فریب خورده رو می‌بینیم در انتهای ممتدِ تاریکی با چشم های بسته ...

ادامه شعر
Dariush Jelini

کجا از تو دستامو خالی کنم؟ نگاهت کجا من رو گم می‌کنه؟ بگو پرتِ کی می‌شه احساسِ تو؟ منو نقطه‌چینِ صدم می‌کنه!! شبو با خیالِ کی صُب می‌کنی؟ روو دیوارِ کی نقشتو می‌کشی؟ بگو من تقاصِ چیو پس بدم؟ می‌دونی...

ادامه شعر
محسن جوزچی

شب چه خوش باشد برای عاشقان نه برای درد مندی در شبانگاه فراق آن ستاره همچنان چشمک زند در کهکشان بر تن پر درد می‌نالد نگاه آسمان...

ادامه شعر
عنایت کرمی

افسوس که دنیای جدید و رنگی دنیای بد و کریه و زشتی شده است زندان فروتنان و جان های لطیف میدان فریب و بدسرشتی شده است در اوجِ فراوانیِ اسبابِ رفاه دل هاهمه محتاج محبّت شده اند بخشندگی، داستان و افسان...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

منجی زمان **** دشت ها همه برهنه و عریان در انتظار نوازش های باران ای ابر پر ز مهر دوباره ببار بر این کویر خشکیده، این بیابان شب خیمه زد بر پیکر زمان شب پرستان آرمیده در امان ای آفتاب عالمتاب دوبار...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

دستی مهربان ------------------- با انکه می سوزم زغم در سینه دردی بیش و کم باوربه لطفش، از یقین بس آرزوهاست در دلم می پرسم از هر کس راه می جویم از هر سو نشان روشن نباشد راه وچاه گم گشته راهم همچنان ...

ادامه شعر
محسن کاویانی

بند بند این شعر زبانِ حالیست که با توجه به آیاتِ قرآن کریم سروده شده است* در جهانی که همه مُدعی اند در جهانی که پُر از حَرّافیست منم و بی کسی و تنهایی وَ خدایی که به شدت کافیست عیدِ قربان شد و قربا...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

زندگی *** زندگی چون رود جاری و روان شب و روز در گذر است نقش تو در کهکشان بیکران نقش یک رهگذر است در گذر از ماه ها و فصل ها فرصت تکرار نیست گر ببینی راه را تا انتها زندگی انقدرها دشوار نیست تا که تن ...

ادامه شعر
Dariush Jelini

چشمانِ من تاریخ می‌داند می‌داند او عُمریست غمگینی می‌داند او در بهتِ هر کوچه معشوقه ای در کوچ می‌بینی می‌داند او از آخرین بوسه عُمری برایت رفته است از دست آرامگاهٍ آخرین بوسه در پای بیدِ کوچه ی بن ب...

ادامه شعر
فرزانه فغانی

شهر بی رنگ در کنار آیینه ها حسرت لاجوردی ما شد تا ظهور عشق و عاطفه در بند یک قدم مانده ، پای غصّه امضا شد جان تا جام زهر خود را خورد رخت بست و بی هوا خندید سوی مرداب شهری بی شاعر وسعتی از غروب آدم دید...

ادامه شعر
علی ناب

عمر ما رفت و کسی از دل ما یاد نکرد سوخته ایم در ره عشق کسی فریاد نکرد آتشی بردل ما شد که همه بر حذرند این نگون بخت خراب را کسی آباد نکرد به شفای غم یار راهی میخانه شدیم همدم ساقی و ان شاعرفرزانه ...

ادامه شعر
Dariush Jelini

با من بمون تا آخرِ مهتاب این شب بدونِ تو چه خاموشه وقتی که نیستی ماه هم حتی روی لباسش ابر می‌پوشه وقتی تو نیستی شهر بُغ کرده دیوارها از دم سیا پوشن گل‌های توی گلدونا دارن خونم رو جای آب می‌نوشن تو...

ادامه شعر
Dariush Jelini

هر شب درونِ جسمِ من انبار می‌شود بی حالیٍ دویدن و سگ دو برای هیچ در سَر غرور های شکسته برای پوچ با یک شکم که پُر شده از عطرِ ساندویچ در انتظارِ بخت که خوابیده همچو آن قفلی که روی شانه ی در بسته شد به ...

ادامه شعر
Dariush Jelini

توی قابِ عکسِ روی پنجره عکسِ تو هنوز به من می‌خنده غمِ دوریِ تو داغم می‌کنه بغض،راهِ گلومو می‌بنده نیستی و هر گوشه‌ی خونه داره جای خواب،واسم یه کابوس می‌بینه داره از چشای من خون می‌باره تا نباشی،وضع...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

این سینه مالامال غم این چشمها آبستنند از سیل اشکم در خفا تا ناکجایم می برند.... با صد هزاران آرزو در دل نهالی کاشتم از شیر عشق و عاطفه سیراب او را داشتم عمر و جوانی طی شد و هنگام بی برگی رسید آن ش...

ادامه شعر
Dariush Jelini

راه بده باز مرا در شبت تلخیِ شبهای مرا دور کن من به نَفَس های تو وابسته ام بر تَنِ من جامه ای از نور کن قصّه‌ای از هزار و یک شب بگو تا برَوَم خواب در آغوشِ تو شاه نشینِ دلِ من جای توست شاه نشینِ سَر...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا