- لیست اشعار
- قالب
- چهارپاره
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
بابک وفایی
در06 /02/ 1343 -
عبدالرشید حمیدی
در06 /02/ 1369 -
بهزاد فروزنده
در06 /02/ 1385
تلخ نوشته زادروزم گر که ازعشق و شراب و شور و مستی دور گشتم گر به بی وجدانی و نامردمی مشهور گشتم گر که قربانیِ مکر و حُقّهٔ وافور گشتم گر که آماجِ هزاران وصلهٔ ناجور گشتم * * * گر به جای ...
ادامه شعردرد بابا صبح بودوشرشرباران حیاط خانه را باگل ولبخندوبوی عشق عطرآگین نمود باصدای درتمام اهل خانه شادمان سوی بابا باشتاب وخنده های صبح زود بچه هاسرگرم بازی در کنارحوض آب سفره ای گسترده مادرزیر سایه روی ...
ادامه شعرتذکر امام (ره) به مسئولین: "مردم" " ولی نعمت" ما هستند قالب خوشه ای متشکل از دو وزن متفاوت در قالب چهارپاره، در پایان استفاده از قالب سروش “ولی نعمتانِ” شمایند این “مردمان” ستم بر چنین مردم از سوی...
ادامه شعرآسمان شهر بی بارانی ام از هجوم بادهای سلطه گر برده از هر ابرهای این دیار رودهای خشک در آن جلوه گر بر شکوفایی گل های بهار با حسادت های قلب سرد او زد به شلاقی تن بستان سبز خشکسالی ها به بار آورد او سب...
ادامه شعربا پر کشیدن انبوه لاشخوران ترس از شکار مرغان آرزوست این حکم نا نوشته کشتار بی گناه تحقیر حکمت و اعتبار آبروست یکسان نبودن هر نوع عدالتی آزاد بودن بی بند و باری و زور یکسان نبودن حقی به ناصواب پیمان ش...
ادامه شعرطعم تلخ قرار یکطرفه جمعهای زهرمار در پاییز سر براهی بس است راهی شو قلم از غصهها شده لبریز مینویسم فریبکارست عشق گاه باید امان نداد و گذشت دست هر کس چراغ جادو نیست غول جادو به قصهها برگشت میروم...
ادامه شعرآسمان شهر من ، دایم سیاه ابر های آن ، سر بارش نداشت تا که رفع تشنگی از او شود ابرهایی که ، سر سازش نداشت گرچه باران ها بر او باریده است بی وفایی ها که چون سیلاب شد ریشه هر نوع بلند آوازگی کنده و سر ...
ادامه شعرآه ای خیالِ غیرممکن! ای امیدِ پوچ! یادت هنوز توی ذهنم درد میکند آن خاطرات لحظههای عاشقی، مرا بیتو چنان، ستارهای شبگرد میکند تو دور میشوی و من منفور از جهان با زندگیِ بعد تو درگیر میشوم بعد از...
ادامه شعرچون روزگار بر گل پیشانیام نوشت در من کمی خمیرهی منصور بودن است با خود کسی که ناف مرا میبرید گفت این مستعد وصلهی ناجور بودن است . آری! درست در دل میدان شهرتان من را نماد سنگی گستاخیام کنید قدر از ...
ادامه شعررویای پاک بی ثمر در قلب آدم های خوب بی آنکه سنجیده شود پایان برایش چون غروب دنیای آدم های بد گسترده شد در بیکران افکار با ترسی عجین نشکفته گل ها در خزان تقصیر انسان ها ، سکوت مهر از حضورش شرم کرد د...
ادامه شعرمن از تقدیر این خاک اهورایی به جز افسوس خوردن ها نمیبینم از این تبعیض بین آدمیزادی از این غارت گری ها سخت غمگینم تنفر دارم از دنیای پر کینه شرارت های بی پایان انسانی مدارا کردن و بخشایش و توبه سقوط ...
ادامه شعرزمانه می گذرد آنچه پایدار بود به داوِ اولِ تاریخ آن سخن باشد به دانش و ادب و معرفت شود مشهور کسی به ظاهر و باطن چو ماهِ من باشد جهان به هیچ نی ارزد ولی برای بقا هرآنچه ثابت و سیار در تکاپویند درود ...
ادامه شعرآسمان شکست و بغض آبی ثالو شمال در طپش عطر سرد دریایی شلال ماه پر از باد مخمل وحشی ز مسخ جلگه ی آرامرنگ رویایی گداخت مفرغ ییلاق برف آژیده و سروهای پاژه گونه، چامه سرا خدایگان دانش و عرفان سکوت پوشیده ...
ادامه شعرگلپنجه ی یخ، تا سحابی های داغ تو نجوای فنجان های غمپر، در تبی زیبا با شبروان خسته ،خاک کهنه بوییدن در برکه های تنگ ٘دل،تصویر روح افزا من از وجوب بوسه ی روحانی یک آه من از رگان ژرف دوران های رنج آلو...
ادامه شعربر اسپروز بی باک،در پهنه ی الیپی دوشیزگان جبری ،بر پیکر هراسان کاه و زوال زردی،در خاک بی ترحم ابعاد لاژوردین ،بر آسمان ایران یشم دیار شیرین ٫ تا جاده ای پرندین عطر برنج و گیسو٫ رویای ناب زرقاب ع...
ادامه شعرروزنامه کشیده شد به شبم تیترهایی که داغ می کردم تب مرا گـُر گرفت و می سوزاند توی قلیان که چاق می کردم! دود کردم تمام مغزم را قلب من توی سینه ام گندید خبرآمد که: سال، نو شده است شِپِش توی جیب من خندید...
ادامه شعردنیا ندارد هیچ معنایی و مفهومی وقتی که دل در حسرت یک آه می ماند وقتی میان کوچه های سبز آزادی در بستر بُلبل ، کلاغ و زاغ می خواند وقتی که چوپان می کِشد تیغ و به جای گرگ سگ را به قصد قتل عامِ گلّه می...
ادامه شعرحواری لبهات بودم ، دختری ، از تاج و تخت تو در یورش فصلی دگر ، تنها شدم ،تنهاترین رویا با عطر تاک و خون دریا ،سال ها را زندگی کردم من لیبرال و مست بودم ،تا شب آمرزشی زیبا ای محرم بیگانه ، ای آهنگ...
ادامه شعرغم از لبخندمان جاریست داداش! تو میدانی دلیلش چیست داداش؟ بیا تاریخ را باهم بخوانیم زمین جای قشنگی نیست داداش! برای صبح فردا قد کشیدیم ولی خورشید را هرگز ندیدیم پر از پرواز بودیم و شکفتن دویدیم ...
ادامه شعربر دخمه ی داریوش یک شیر باتیر و کمان و گرز و شمشیر در سایه ی فر و هر نشسته تندیس مه و شه جهان گیر در پیش دو دستش آتشی داشت با ایزد خود نیایشی داشت می دوخت دو چشم را بر آتش هر باره دعا و خواهشی داشت ...
ادامه شعر