تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
دادا بیلوردی

دردت به جان من ای نازنین شکر دهانِ من آسـان بگـــرد شهــــرِدلِ عـشقبـاز را بردار دست از امتحانِ من ببـریـد امـان من * منظورِ من! سلام ای عالمِ سرورِ من ! سلام نـام تـو را کـه میشن...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 51 – عید * کارِ تو احسن نشد حیف که جانت جدا از من نشد عید نوروزی دگر چون برق بدرخشید و رفت هیچ تاریکی ز تو روشن نشد دل چو نور افکن نشد http://www.axgig.com/images/06033823564065649502....

ادامه شعر
بهناز علیزاده

مهربانی،از مادرم، تو خدایی مگر ای تاج سرم،؟؟ که دراین عالم پر فتنه و نیرنگ و ریا،! هدیه کردی تو نگاهی دگرم، پدرم ای پدرم، به کنارم تو بمان، تو بمان در برم ای مونس جان، که هنوز هم دل من به...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

یارضا، یارضا،رضا رضا، چه دلم تنگِ برای اون روزا، تو حیاط حَرَمت باز بریزم دونه واسه کبوترا، غروبا که می دمیدند به شیپورا، یارضا رضا رضا، یارضا، علی زاده ( کیمیا) آلمان،...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

مادرم تنهاترین بود، چون ملک روی زمین،زخمی ز کین بود، غیر حق یادم نداد و غیر حق چیزی نگفت او، دشمن تزویر در آغوش دین بود، خواستش از من همین بود، عاری از کین،مادر است، آنکه می آموزد آئین...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

حال بسی دیر شد، نور زمین یکسره تسخیر شد، باز دلم از همه سو، می رود عرش خدا، آه جهانسوز کشم طفل درون در تن عجب پیر شد، گرگ شبیخون زده،آدم شده دور از خدا، این مرض گرگ،جهانگیر شد، درد فراگیر شد، ...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

بیا می به ساغر کنیم، بیا راه میخانه از بَر کنیم، بیا با مِی کهنه نو باوه گی سر کنیم، شود با خدا مِی خوریم ، عشق را، گر که باور کنیم، بیا کم کنیم حجم عصیان ، زمین تاخدااا، پر ز ساغر کنیم، اگر با ...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

چون باده بنوشم ؟ سنگینی سجاده به دوشم، سجاده ی آلوده ی من، رهن تو ساقی،! که من این صافی پیمانه سر قفلی میخانه ارزون نفروشم، ای زاهد خود بین تو ندیدی که خدا داد،؟ کین جام به امروز بنوشم، به فردا ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 41- اشک ریا * از او غـبـار رفت وقـتــی درونِ آبـشـار رفت آیا تو هم به اشکِ ریا پاک می شوی؟ او ظاهراً به زیـرِ بار رفت، روحش کنار رفت http://www.axgig.com/images/4053658835540222761...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

پس نرنجد دیگر او، بعد از آن سیر و سلوک،رُفت ورو، آن شبان گردی، که موسیٰ در بیابان دید و او، گفت هیچ آداب و ترتیبی مجو، هر چه می خواهی بگو، این آخرین شماره ی ( مسیر پرواز من ) است ، از ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 31- عدل * پیشِ حق، چاکَر برو! پیشِ ناحق، مثلِ لال و کَر برو! عدل را گر یافتی با او زلال و صاف باش ز آشیـانِ چند رویان، در برو! آسمـــانــی تر بـرو! * 32- حقّ * راهیِ با...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

زینجا تنها رفتن است، این سفر یعنی خارج از تن است، هر کسی با کوله بار خویش ، باید طی کند، گر که نور دیدی هراسی نیست راهت روشن است، در همین حال و هوا مان تا زمان پیش آیدت، عشق کن ، هر لحظه گو،هو با...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

خان و ایمانم بسوخت، عشق آمد هم دل و جانم بسوخت، پرده ها افتان و من در آستانش بی حجاب، حربه ی پای گریزانم بسوخت، شام هجرانم بسوخت، آن منِ بیمار مُرد، پرده و سجاده و دیوار مُرد، شکر ایزد مانع...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

پرکش برو برآسمان، بالاتر از خورشید رو در کهکشان، هم گرمتر از خورشید شو گرما ببخش بر کائنات، زانجانگاه کن برزمین آوارگان، ره می روند خوابیدگان، ایشان در جا می زنند، ریسمان سستی را به هر جا ...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

دیدی تو گر جلوه ای، می بردت به سوی هر حربه ای، و می نماید ترا تشنهٔ مقام و زرق و برق و پول، همی رهاند ترا این عمل حرفه ای، رها شوی از پی ای، مسند و الوان بده، هر انچه دارد او بِه از آ...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

مال کم داری،؟ ببخش، سخترین دوران بیکاری ، ببخش، تنگدستی ،؟ گر نداری ،؟ رو ندارتر را بیاب، یافتی ،؟ بی ادعا منّت ببخش، رحم را راحت ببخش، رهایی از حسادت، جهاد اکبر است نوعی عبادت، وجودش ما...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

حالا همه یکسان ببین، یکسان همه انسان و هم ادیان ببین، اکراه در دین نیست را فرموده ربّ یوم دین، تو برتری در خصلت انسان ببین، تبعض را پایان ببین، علی زاده( کیمیا)...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

در خیال حتی ببر، پرواز را گستر و در رؤیا ببر، شهد درون آمیز و همچون گوهری هرجاببر، قطره از جامش به صد دریا ببر، کوه و برصحرا ببر، هر روز سبکتر می شوی، ذهن خویشت لال و هم کر می شوی، حا...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

بردار پا را از زمین ، شکی نکن در حّد پروانه همین، اندازه ی یک سر ، درآ از مردمان ،بالا گزین، تو انعکاس هر عمل بالا ببین، آیینه شو،خودراببین، پس قصه را آغاز کن، تا مقدم پروانه ها پرواز کن، ...

ادامه شعر
بهناز علیزاده

اول ، خودت پندار نیک، بهر خودت گو جمله ای گفتار نیک، توبه ، تصمیم دل است = بعد از این کردار نیک، شو رها از رفته ها رفتار نیک، جمله با تکرار نیک، دلت را پاک کن، یعنی مال خاک،نثار خاک کن، بگ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا