تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مرتضی سنجری

《اَبروی کج》 هرگز شاعر خوبی نبوده ام که این گونه بی دل شده ام زیبای من..، احوال مرا از انحنای اَبروی کج و لبخندت بپرس، مبادا..؛ روزی اَخم کنی برای غم دلتنگی لحظه ی رفتن بهار میان آخرین روزهای بارانی ت...

ادامه شعر
سکینه شهبازی

در کشتزار دلم اندوه هایم شکوفه زده غم هایم رسیده به باد و باران سپرده ام که آنها را بچیند تا آسمان دردهایم تسکین یابد از کتاب شفق: سکینه شهبازی چاپ تیر۱۴۰۱...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《چهل دختر》 انگار چهل دختر با دامن گُلدار در سینه ام می رقصند، چه پایکوبی و شادی زیبایی ست مثل دودهای عمیق سیگاری که اندوهِ چین و چروک حُفره های ریه ام را لا به لای واژه های درون گلویم در آخرین کامِ ش...

ادامه شعر
آرمان پرناک

برف ذاتش پوشاندن‌ست وقتی حواس، سنگین شود در گرمایی سرد به خواب خواهی رفت " آرمان پرناک "

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

نفس هایم را مثل سگرت میکشم تا همچون مرده ها حسابم نکنند آه جگرم لب هایم را سوزانده وقلبم با خونم جنجالک بازی میکند عجیب است که مغزم همچنان آدم هارا میشناسد و تشخیص میدهد. ...

ادامه شعر
فروغ گودرزی

دلم هوایی می خواهد از جنس پاییز
درختانی که خدا با دستهایش برگهایشان را
رنگ آمیزی می کند.
پاییزی که دو نفرهایش خاطره می شود
روزهای کوتاهش پر است از التهاب شبهای طولانی عاشقانه
...

ادامه شعر
فاطمه شایگان

درانتهای جهان ته یک دالان خیس تَوهم دیدارت ، پیراهن ارغوانی اش را پوشیده، وآهسته باآستینش پِچپچه ی اشک را دنبال، تراشیده با خنجر افکارش  هزار حرف تازه  امّا بدون دهان؛  وهم سرایانی غریب در کشال...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

ارتش ناقوسگران ابروباد میگذرد، در تلاقی تند تراشه های نت در چمانه ی مواج چیناچین فلق میچکد از اندوهان قیرگون ابد . . . آه با تو مرا به رخوت مانداب ابتلائی نیست و مکاشفه ی گنگی شرابزده گاه،...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《مهاجرت》 به این پائیز حالی کن عشوه و رقص برگ ها غم خیابان ها را دو چندان کرده انگار غروب پنجره ها غم داغ تابستانی که گذشت را نقاشی کرده اند بر تن دیوارهای روسیاه، و کلاغان شوم خیره مانده اند ...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"گل سرخ" تکیده بر حواس من آن شاخه ها که ورم کرده در اندامم و برگی که افتاده و از درزهایش خورشید به رگ هایم افزوده می شود من ضربانش را می شنوم از اعماقم می گذرد بنفشه ای سیاه و سفید که سبز نگاه می کند...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《بایکوت》 قصّه ی دلتنگی شب های سرد من تیتر اول روزنامه های صبح فردا شده بود از همان روز که تو رفتی و خبر نبودنت در شهر قلبم پیچید، آه..؛ نمی دانم چرا چشمانت واژه های مرا بایکوت کردند؟ که در هوای ساکت...

ادامه شعر
نیلوفر تیر

مرداب فروپاشیده سخت پاکباز بی یاور یکسو این هرزگیاه کینه توز اجنبی دزدیده نور و هوا را موذیانه بر گلوگاه این نگون بخت فرو کرده چنگ سوی دیگر گنداب انسانی که مدفن کرده مرداب را در کثافت در سکوت بی تل...

ادامه شعر
عزیز حسینی

هرچه کردم نشد که بشود بگویم دوستت ندارم تا آمدم بگویم دوستت دارم جانم را گرفتند تا مبادا دلت بر تنم بلرزد .... عزیزحسینی (مهسا امینی) ...

ادامه شعر
jalal babaie

سرزمین رستم و سهراب وطنم ایران. کاوه هرگز نمرده است ایران. ماد و کوروش و داریوش و خشیارت می کنند نظاره ما را. باد و باران و طوفانت همه از نظر من خوشایند است. دشمنان همه از ابهت تو و تسلیم ناپذیری تو ...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"طاقت بنفشه" دالان هایی تهی از نور و نرم شستن مرمری در مه هوای اینجا فرو رفته است و جهان گرد شده از باریکی خطی که حوصله اش سر رفته و به خود پیچیده، درد از طاقت بنفشه گذشته است که آفتاب کاری با او ند...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《خیابان های پائیز》 بعد از تو تمام آهنگ های شاد جهان غمگین شده اند حتی نغمه ی پسر بچهِ بادکنک فروش پارک؛ و یا صدای کفش های قرمزِ دخترک گُل فروشِ خیابان های پائیز که دل آسمان برای چشمان معصومش اَبری م...

ادامه شعر
زهرا نادری بالسین شریف آبادی

‍نماز جماعت علف ها قنوت سرو  رکوع بید مجنون روزه کویر را می بینم می خواهم سجده کنم اگر... نیالاید سرم  خاکش را ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

مانیز از سیاره انسانی ایم. اما با سرشت درد و با نیت فریب و با تمارز خوبی های زهر آگین با سجده با پیشانی و دل به هوا. و با بینش های گاهی سرخ و گاهی سبز. اینگ تعریف شدیم. درد ها در جوش و خروش اند عقل ...

ادامه شعر
مسعود آزادبخت

عادت می کنم به یخچال ثابت و بی سکوت هیچ کس نمی داند! دلم می گیرد، گهگاهی درش را آهسته و بیهوده سوی دلم باز می کنم، بطری آب را برای فروبردن آرامش دردهایم سر می کشم، نگاهم می رود به انسولین های خودکاری ...

ادامه شعر
فاطمه  مهری

تورامانند جانم دوست دارم تورا چون سوی چشمم دوست دارم تورا مانند آن حرف نگفته درون بغض وآهم دوستدارم تورا مانند آن ابر بهاری که بغضش ماند ودر آخر نبارید تورا چون سایه سار بید مجنون همان وقتی که مجنون ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا