تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مرتضی سنجری

《آسیاب》 در سرابِ آینه های غمگین و عبوس غبارِ رقاصِ چهره ام می گوید: این روزها به جای نفس باید آه کشید..! چه کسی می داند؟ شاید..، حوّا گندم را در آسیاب سفید کرده برای رازی که هنوز کشف نشده کاش؛ کاشفِ ...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《برهوت》 رها نکرد مرا فکرت قلم شدم در دستانت و شعر شدم در آغوشت نوشتی از دو بیتی و فراموشی نه واژه و نه غزل و نه رُباعی عزیز من! تو چه می دانی؟ چرا دلگیرم از جدایی عزیز من! تو چه می دانی؟ کدام شب تلخ ...

ادامه شعر
متین  حکیم پور

گفت دلتنگی هایت را بنویس و زل زده بود به دست های پریشان من که فاصله ی کمی با خودکار داشتند نگاه میکرد ، خطرناک نه مثل کبریت !!! مثل سوال پرسیدن از آدم هایی که سکوتشان خیلی طولانی شده میدانست...

ادامه شعر
مروت خیری

من، گاهی دلم می خواهد فراموشت کنم، تا بار دیگر جایی ببینمت عاشقت شوم

ادامه شعر
سامان صالحی س سکوت

و می سوزد نان... از عطش ساقه های گندم آب را به توبره کشید! اسبهای تشنه ی تابستان سامان صالحی (س.سکوت)

ادامه شعر
نگین بیاتانی

قریب‌است، قد بلندی‌ام برای چیدن اناری از باغ لبت با دست‌های پاکِ بوسه می‌خواهم از بهشت این عالم طرد و به زمین آغوش تو تبعید شوم هابیل لبخند بزایم و قابیل اخم و ادا که رسالتشان ربودن دلت باشد... بگش...

ادامه شعر
ابوالقاسم کریمی

مشت می زند به در و دیوار وَ ناسزا می گوید به غربت پناهنده ای که مرگ را طلبکا ر است *** بربروار جنگل را فتح میکندُ در شادی بی رحم خویش انقراض را می رقصد... او ، سرچشمه ی سقوط استُ قلبش ، پناهگاه ش...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

 《ترس》 می ترسم از شهر بی تو می ترسم از سایه ی شوم تنهایی بر تن دیوارهای سکوت، می ترسم از فرار مثل عطر تن اَت که دیگر نیست بر نبض رگ شعرم، در دلم افتاده این همه ترسِ نبودنت و من همچون خوابِ کودکی هایم...

ادامه شعر
عاطفه مشرفی زاده

تیره تارم مسکوت کج و معوج همچون آدمی که در تاریکی  راهش را گم کرده است. غصه ای نیست چاره چند قطره اشک بعدها به جایش می خندم اما در حقیقت امیدی نیست آدم ها راحت حرف می زنند خوب تر می خندند نه! سوگند م...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

نامت را در مکث شکوفه و برف ،پیچاندم بر لبهایم، آوازهای هفتگانه ی دریا . . . رقصیدم! با غنای عطر تنت در باد . . . من در سقط قهوه خیز چشمانت ، در کبودی لحن قدامی نسرین،، من ، در آبیهایی غمگین با پاهای ...

ادامه شعر
فاطمه  مهری

دلتنگم... دلتنگ گذر نسیم جان بخشی بر شب مو های پر تب وتابم دلتنگ دست نوازشی که شب را به سپیده ی صبح تحویل دهد... تپه ی آتشفشانی شده غصه نبودت کجاست لب های آتشینی که به فواره کشد این آتشفشان اشتیا...

ادامه شعر
مسعود آزادبخت

سگ بیهوده می دود گله چوپانش گرگ است! مرغ جوجه هایش را می فروشد! کمربندم را محکم بسته ام نیازم نه به قایق خیالی سهراب به وحشت سکوت یک نگاه! و تلخی هوای بهاری، چال لپ ها بی خنده خالی است. می هراسم! از ص...

ادامه شعر
پرشنگ  صوفی زاده

باد خسته، پر درد و زخمی بوی اعتراضِ سوخته می آورد. ترانه ها را تَلِ خاک در بر گرفته است. و سکوت، سهمِ ما... بعد از این همه سرود! به ناگاه، واژه ای خروش می کند نُت ها بر می خیزند... شیون، دستها را ...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《مُشیری》 اجازه نمی خواهد بانوی شعرهایم باشی و بهانه ی نیمه های شب بیداری اَم کمی در شعرهایم قدم بزن بدون چتر زیر باران گیسو کمندِ بیت چهارمِ غزلم باش! خانم این چهار دیواری باش برای عصرهای دلتنگی اَم...

ادامه شعر
مینا یارعلی زاده

می نویسم از تو با هزاران زخم در گلو و صدها چلچله در بازو سینه چاک جهان هر چقدر تنگ تاریک و کور بند بندِ جانم بُریده باشد هر بندم به هر سو دورِ دور دوباره ام من زمانه اگر چه تیز قلم به قلم جوانه می زند...

ادامه شعر
ابوالقاسم کریمی

1 زیستن تهمت بزرگیست بر آنان که باخته اند بر آنان که رویای مرگ را به گردن نهاده اند 2 در برابر آنکه می رود و آنکه خواهد رفت و آنکه انتظار رفتن را به گردن نهاده است اعتراف میکنم من ، مرده ام 3 درد هزن...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《 تو و من》 بیا یک نقاشی بکشیم بر بوم روزگار تو، لبخند ژوکوند بکش من، رنج مونالیزا تو، لیلی بکش من، مجنون تو، حوّا بکش من، سیب تو، قصّه ی شیرین و فرهاد بکش من، غصّه ی تیشه و بیستون تو، آزادی بکش من، ک...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

و بال ها بسته در من تا باز به نام تو پرنده به زندان آورد. پرواز بود که می ریخت به جمع پرهایم آزادی کی بر می گردی...! شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《لبِ مرز》 تمدید خواهم کرد اقامتم را میان کشور دستانت، بوی نعناء و پونه پیچیده لبِ مرز شهر چشمانت  در پس پرچین چارقد گُلدار تو؛ گویی دُکان عطاری ست تو باش و آرامش مرا ورق بزن میان روزهای دلتنگی تقو...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

 《بهترین رفیق》 یادش بخیر آن روزها، شبهای سرد زمستان بهترین رفیق؛ خنده های بُخارِ سماور مادربزرگ بود برای گُل های سُرخِ نشسته روی قوری! بوی عطرِ شقایق، لای ورق های دیوانِ حافظ بر طاقچه استکانم را لب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا