تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کیوان هایلی

سوی عشقت من روانم، می خوانی مرا؟ عاشقم سر در گیربانم، می خوانی مرا؟ دل پریشانت شدم، یک دَم صدایم می کنی؟ مهر تو بر جان نشانم، می خوانی مرا؟ ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بخوان تا بگویم برایت ز عشق ز جادو و غوغا و اعجاز عشق ز دُری که بر جان و دل افکند چو مهرش ببینی، زنی ساز عشق

ادامه شعر
کیوان هایلی

به گیسوی عزیزی، دل مبتلا شد عزیز جان ما فهمید، غوغا بپا شد سخن از عشق گفتن بس حرام است بدینسان بهر دل، ای وای عزا شد ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

اگر روزی از آن کوچه گذر کردی مرا یاد آوری، بر خود نظر کردی سلامی بر تو من دارم از آن دوران خوشا آن روزها کز آن حذر کردی ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

ای کاش بیایی و بدانی و بمانی راز دل ما را به نگاهی تو بخوانی ای کاش در اندیشه ی خود راز دلم را با مرهمی از عشق به جانم بنشانی ...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

شعر در نگاهت موسیقی صدایت آواز غربت

ادامه شعر
کیوان هایلی

آن دلربا که دل از ما ربُود و رفت عشقش در دل ما جا نهاد و رفت دل ما شد خزانه ی مهر و وفای او بیخبر ز حال ما بال گشود و رفت ...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

اگر بر دشت تشنه‌ میرسد بارانِ رحمت از دل ابر سیاه و خسته ، می‌بارد و دشت ، شاداب و عطرآگین و سرزنده ، حیاتی مهربان دارد اگر پروانه ، در ظلمت سرای زندگی یابد فروزان شمع کم سویی به گِردَش در طوافی ع...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بیا جانا، به قدر یک نفس جانم بده بیمارت شدم یک لحظه درمانم بده بیا جانا، بیا جانان یکدیگر شویم در حریم عاشقی با دل فراخوانم بده ...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

ساعت شنی از تو یک چیز می خواهد زمان آگاهی

ادامه شعر
کیوان هایلی

باز شب شد و دل که ویران است ببار ای چشم، که اشک درمان است گله ندارم ز دل، چو عاشق شد عشق به جان و دل که داغان است ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

از عمر هر آنجه رفت نتوان بشماری بر بودن خود کجا ضمانت داری دم را که فرصتی ست غنیمت بشمار روزی برسی به حرف این عبد حقیر مرگ خواب ابد نیست بود بیداری ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بودم به خواب غفلت اندر زمانه گویا آتش زدی به جانم، یکدم اشاره گویا دادی بشارتی تو بر من در این زمانه گفتی بکن مدارا، کم کن گلایه گویا ...

ادامه شعر
سحر فهامی

توشه ام از شهر تو تنها شکستن بود و بس شهرت چشمان تو بر دل نشستن بود و بس زد خراشی بر دلم شلاق مشکین موی تو چون شگرد و شیوه اش آشفته کردن بود و بس...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بر بام دل نشست و همچون ستاره تابید بر چشم دل نشست و مانند هاله تابید گویا که یک فرشته در طالع رُخم بود گفتم که او بداند، نوری به سایه تابید ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

تا به کی سر به گریبان تو باشم نفسم من به فرمان خدا آن تو هستم نفسم بیش از این تاب نیارد دل من بهر فراق رخ نما چهره نما دلبر جانم، نفسم ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

چون بی خبری، به یار ما دلبستی؟ هشدار تو را، که بر هوا دلبستی گویم که چرا ز ما گریزان شده یار غافل تو مباش، که بر هوس دلبستی ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

چای سرد و بغض درد و یک غم هجران بدوش شعر تلخ و اشک مرد و یک غم دیگر، خموش نم نم باران ببارد، غصه و غم را بشوید از دلان عشق را جاری کند در دل، بشنوید سازش بگوش ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

چو دردم را تو درمانی ملالی نیست می مانم چو بستم دل به تو یارم، اِبایی نیست می مانم غرورت کرده دلگیرم، شدم عاجز ز دستت یار ولی من عاشقت هستم، خیالی نیست می مانم ...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

رو به زیبایی پرشور و با آرامش شاد باش و سرشار

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا