تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محسن جوزچی

با کمی دلخوری از خود با کمی بوی خطا رنگی از شاخه گل میچیدم برگی از ریشه یک زلف سیاه و در آن زلف که یک دریا بود همه چیزی جاری مثل یک نقشه که یک راهنمایی دارد هر سر سوزنی از آن که نمادی دارد پشت سو...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

این منم در تنهایی او مرگ سرزمین را فریاد خواهم زد این صدای شنیده را بارها شنیده اند ولی همچنان داد خواهم زد این منم به ذره ذره خاک مقدسم تو را که امیدی به طلوع دوباره نیست پیغام می شوم نگو سکوت کن ...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

دستان تو *** وقتی دستان تو با قدرت بازوانت چرخ زندگی را حرکت می دهد زمین لبخند می زند و چرخش خود را در مدار خورشید با عشق ادامه می دهد و کوه به پشت تو تکیه می کند آنگاه که در تقابل استقامت و تسلیم از...

ادامه شعر
محمد مولوی

چراغ آسمان خاموش بود شب بود هوا تاریک بود کلید برق on بود ولی فیوز پریده بود کبریت نم کشیده بود نگاه من سرد و غمگین بود زندگی... کوره راهی بود صعب العبور سنگلاخ و باریک بود فقر خط درازی داشت بی ان...

ادامه شعر
عنایت کرمی

عشق ، شاید حسّ یک طعمِ غریب در دهانِ آشنای زندگی ، یک مسیر تازه و بسیار شورانگیز و زیبا در دوراهیِ سراب و آب باشد عشق ، شاید حسِ افتادن میان توده ای از ابرها در خواب باشد عشق ، مانندِ تنفّس در ...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

بگذار نور بتابد **************************** بگذار نور بتابد تا تاریکی رخت بربندد و جهل و نادانی سایه شومش را برچیند بگذار نور بتابد و خورشید همچنان بدرخشد تا روشنایی، خود را بر بستر زمین بگستراند ب...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

بین ما .... عشق همین بود باور میکنم اینک ، جدایی را محبت هم .... ماندنی نیست نمی یابم چرا ؟ خدایی را ؟ نمی یابم تا بببینم ... در دل تنگش عشق خدایی را شکوه کنان ، ناله کُنم ... تا بَر کَنَد جدایی ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

در این گذارِ گمشده در این راهِ پر غبار در این کویرِ خسته و زخمی ز تیغ و خار درجنگِ بی سرانجامِ نَفَس با سکوتِ محض در کنج زندگی در آغوشِ یک قفس من عاشقانه شکاف های باورم را خودم بخیه می کنم من ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

گل های شهر بدون بارون بدون حتی قطره آبی ریشه ها دیگه جونی ندارن آرزوها هم شدن سرابی نم نم بارون اگه بباره میبرن شون توی گلخونه مرگ شون دیگه فرا رسیده میمیرن تنها توی اون خونه هیچکی نمیاد سراغ اونها...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

باز کن پنجره قلبت را کینه هایی که قدیمی هستند می توان جارو کرد کینه ها حس غریبی هستند تازه کن چشمه احساس تو را تا شوی هم نفس گرم صبا روح یک مرغ سحر تا شوی از قفس تنگ رها خاطراتی که درون دل هاست خاک ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

زندگی زیباست اما با هدف زیباتر است زندگی جاری است در جانی که از شوقِ سحر بیدار و بی پرواتر است زندگی سخت است اما می شود سهل و روان تر کرد آن را با امید زندگی رنج است اما می تواند با محبت شاد...

ادامه شعر
مهران قرجه داغی

نگاهم هر احساسی را به آتش می کشد! آنچنان محزون ، آنچنان غمگین که صدایم بغض سنگ را می شکند، سخت بود نوشتن حرفهایی که بغض شدند و بر گونه جاری نشدند ، در میان اشک ها هستی اینجا کسی دارد خفه میشود پشت سنگ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

آغازعاشقی بود آن روزِ پاک و زیبا میدان دلبری بود، آن ساحل فریبا وقتی سپرده بودم، دل را به خنده هایش، امواجِ ناشناسی ، ذهن مرا رها کرد از موج های دریا، از کوچه های رؤیا ازهرچه دیدنی بود، غیراز نگ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

اگر چه پرده افتاده ، ولی در خیمه های شب نمایش همچنان جاری است گروهی گنگ و نامرئی به نقشِ سایه ای سرکش کنارِ مرگ می رقصند جنازه ، رشوه می خواهد که قاتل را رها سازد چه نقش چندش انگیزی! چه بازی های مر...

ادامه شعر
فرید  آزادبخت

پرسه در پرده این ساز زدم من عمری چنگ در حلقه گیسوی بتی شهر آشوب غم دل گفتم و بیداد بتان با مردم نه خیالی به وفا خوش کردم نه امیدی به وصالی بستم تا چه زاید نَفَس نی امشب همچنان در هوست می میر...

ادامه شعر
علی  پیرانی شال

"کرم شبتاب" در این ظلمت که سرد است و بسی سوزان حبیبِ من تو مهتابی زرافشان باش زِ سو زِ سردِ یخبندان که یخ بسته صدایِ نم نمِ باران اگر یخ بسته دستانت در آن ساعت در این ظلمت به ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

سوختند از نسل های بی گناه از هجوم بانیان دینمدار ناگزیر از زنده بودن، که شبیه بندگی دوختند از هر زبان بی پناه با عداوت ها ، عدالت احتکار تا نروید ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

در برافراشتن بیرق زیبای دیار سهم ، دوش همه مرد و زن است خاک ، این در کهن را مفروش آنچه که جامه این پاک تن است قیمت خاک، به خون ارزد و بس چون جوان رفته، به دل داغ نها...

ادامه شعر
فرزاد شریف پور سولگانی

وقتی رفتی وطنم سوخت ، بدنم سوخت ز هجران غمت همه حال و هوام سوخت نفسم سوخت ز گرمای تنت شعله در شعله خموش شد ز شرمندگی اش وقتی بر تخت طبیب تن تب دار ترا مرهم سردی نبود. ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

غم سیاه فرا گرفته از درون ، غم سیاه نشسته حال بدشگون، کنار من به جای خنده بر لبم ، چو مرده ای نوشته سرنوشت ، باختن قمار من رسیده از کرانه ها ، شب سیاه ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا