تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
طارق خراسانی

طارق خراسانی در کنار تو، ماندنی هستم این تعهد، رقم زدم با خون دخترِ چشم های شوق انگیز لیلی برده دل، از این مجنون هِبه کن، یک سلام، تا باران... 7. 7. 1400...

ادامه شعر
سیاوش آزاد

امشب مگر این دل چه می خواهد خدایا کز عاشقی سیرست و خواهد مرگ از دوست او مرگ می خواهد که از مرداب سیر است در این جهان هر چه ببیند شعله ی اوست خواهد رود تا لحظه ای آرام گیرد جسمش وگر همسایه ی آن یار گر...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

اولان اولدی گئچن گئچدی بوز اولان سویوخ اللریم عومروم تک اریدی کوچدی اغاج اکدیم گل دره م من زمیمی نامرد بیچدی کول اولدی کونلومده سودا خیاللاریم قارا دوندی یاندیرمامیش ائل چراغیم بیلمم نیچون بئله سوندی...

ادامه شعر
علی  پیرانی شال

تکرار.. پیرِ مردی لنگ لنگان هر غروب از کوچه یِ ما می گذشت و چوبکی لرزان به دستش می نشستم انتظارش عادتِ هر روزه یِ من گشته بود این یک غروب آرام و آهسته شنیدم او به من گفت: ای جوانک ای که د...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

می بندم این دهان و به دل حرف می زنم با این سکوت لرزه بگیرد اگر تنم ای بدر اسمان وفا می زنم ندا  إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی ای خدا اگاهیم بده نکن از خویشتن جدا در غربتم فتاده "غریب"ی به ...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

خواهم که جان بشوم ای نگار من جسمم بسوز و رها کن دلم زغم خواهم که بی حجاب ببینم شبی تورا این پرده برفکن بنما حل تو مشکلم ای جان جان من ای ای ماه دلفروز ای کعبه ی نیاز همه بندگان بخوان از جان روشنم ...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

نمیر ای دل بی نا در این خزان سرد که عشق در دل ما زد جوانه موسم ورد در این زمانه به جنگ است مرد با نامرد نوشته بر سر هر دفتری نام ما را عشق نمیرد ان که به دنیا گل محبت کشت که عشق مرگ وجود از دل زم...

ادامه شعر
عنایت کرمی

در کاروانی ز هم پاشیده و حیران ، گم گشته در رهی بی نام و بی نشان ، افتاده به دامِ گردباد و دستِ طمعکار رهزنان در عمق یک شبِ خالی ز دیدبان ، خوردنِ پنبه دانه برای شتر دگر یک خیال نیست او نه فقط د...

ادامه شعر
مهتاب  محمدی راد

کجا می کاری ام ! باغ گل سرخ.. کجا می خوانی ام ! آوای تنبور.. کجا می چینی ام در آیه هایت که زنجیر است گلوی نغمه خوانم.. به جُرم بی زبانی بسته بالم که سوزنْ کهنه در انبار کاهم... کجا نورم!؟!.....

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

از ان می خندد این دنیا بر این سامان بی سامان گذشت عمر و نماند اخر نه یک عهدی نه یک پیمان ز ریشه زرد شد گل ها فسرده باغ زیبایی نه طاقت مانده در دلها نه یک ذره به دل ایمان چرا چون نی ننالم من "غریب"انه...

ادامه شعر
مهران قرجه داغی

هنوز پیچک های روییده از قلبم انتظار تو را دارند ولی تو دور می شوی و من در همین دور می مانم.. پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل دیدن ندارد! بی تو مدتهاست که کوچانده ام بغض های بی آشیانه را به لبخند...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

باید که زنده بمانم عجیب نیست! از صبح تا غروب به بادی نشسته ام چون قایقی سریع برده مرا دور از این دیار بیدار می شوم تا چند خواب در این بیشه زار غم بیچاره چشمهام تا چند؟چون شلاله پر از قطره های نم؟! عم...

ادامه شعر
بهزاد کورش

تو را ای بامداد؛ بالا بزن دستی ! دخالت کن، ببخشاید مرا، خنیاگر هستی ! غلط کردم، اگر آن شب ندیدم روی ماهت، پای آن مهتاب ! غلط کردم، اگرپای علفها را، نبوییدم، نبوسیدم ! اگر این آسمان را، ساده می ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

من از آن دشنۀ عریان که قصدِ جان من دارد نمی ترسم از آن دزدی که رو دررو بنای بردن همیانِ من دارد نمی ترسم من از آن آتشِ سوزان که خرمن خرمن از اندیشه می سوزد هراسانم از آن سنگی که عزم تارک و دندان من ...

ادامه شعر
مروت خیری

کاش می توانستم بگویم، چگونه دوستت دارم افسوس، که همه چیز برای گفتنِ آنگونه که دوستت دارم ناتوان است

ادامه شعر
بهزاد کورش

عشق تعریفی دارد به تعداد آدمها! آغازش خودفریفتن است و پایانش، فریب دادن! با نگاهی به خانه می آید و با نگاه دیگری از خانه می رود! با هزار بازی ، آرزو می شود تا آرزوهای تو برباد دهد! با هزار سلام ، ...

ادامه شعر
Abbas Abedi

دلتنگ تو ام باور کن به جای لبان تو «بغض » را بوسیده ام بیا تماشا کن بدون تو چگونه با لباس های خالی از وجودت ، می رقصم آه ای جانِ. من ببین چگونه با خاطراتت مست می شوم چگونه در پی رد پایت در ک...

ادامه شعر
majid Fathiyan

جز نگاه سگ ولگرد سر کوچه چرا؟ کسی این قدر به من خیره نبود ! جان! در این شهر پر از محرم اسرار چرا ؟ کسی از حال من این گونه خبردار نبود ! آه و اشکی که روان گشته از این چشم، چرا؟ پیش چشم دگران، مرهم ای...

ادامه شعر
فرید  آزادبخت

شرمتان باد ای به آغوش شب رسوای خود پنهان عاری از آیین و فرهنگ در نقاب ننگ و نیرنگ جوخه برپا کرده در پیکار با انسان بی مدارا در قفای جنگ خون آزادی به جام جهل می ریزید از گریبان تا به دامن بوی بار...

ادامه شعر
مهران امیرسالاری

مصدّق، مرد قانون و سیاست نماد زیرکی، هوش و کیاست حقوق و مجلس و صحن وکالت پُر از اندیشه و فکر و اصالت پیر استعمار دنیا، نفت ما را می‌مکید ملّت ما رنج و اندوه فراوان می‌کشید جنگ شطرنج سیاست، همه ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا