تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مبینا احمدی فرد

وقت مرگم که رسید... وقت مرگم که رسید، اجلم پشت سرم بست نشست، می ده ساله به کامم ریزید بگذارید نوازش بکند گوش مرا نغمهٔ چنگ تا برقصد بلبل بر سر شاخ درخت شاپرک ک...

ادامه شعر
عباس قره خانلو

زیاد به جلو آمده ایم زمان باید سالها پیش در خانه ی مادربزرگ متوقف میشد کاش در بازی های قایم باشکمان روزگار چشم میگذاشت و ما پنهان میشدیم ... دلم تنگ است مادرجان برای بازیِ با بچه های خاله ام برای کوچه...

ادامه شعر
عنایت کرمی

صحرای خاطرم خشک و غبارآلوده است عزیز! چشمان خسته ام خیس و خمارآلوده است عزیز! سرداب سرنوشتم بی منفذ و تارآلوده است عزیز! خبری از سوار آرزوهایم نمی رسد نکند اسیرِ سِحرِ سیاهچاله ای نمور در پشتِ سبز...

ادامه شعر
 رزیتا دغلاوی نژاد

"ای هموطن" ای هموطن ای هموطن ای هموطن ای همنفس ای تو آن کوه بلند استوار پر نجابت پر صلابت پر اقتدار هموطن ای هموطن تو اگر ظلمی ز بهرت شد زین پسان از آن مبلغ های دین های تضاد و دشمنان هرگز به پای دین و...

ادامه شعر
فرید  آزادبخت

ای وطن بر کدامین درد و همدردت بگریم ؟ چون زنی آشفته گیسو هان بگو ای جان من چون غریبان با چه سوزی بر زن و مردت بگریم ؟ یا به یاد عاشقان جان سپارت بی فغان با ناله ی مستان شبگردت بگریم چاک شد صد...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

فاحشه! بدنامِ شهرِ من گام‌هایت را میان شهر آهسته تر بردار تا نجنبد پلکهای مردمِ اندیشه ی بیمار تا نرنجند از تکاپوی نیازِ گام‌هایت، چوبه های دار فاحشه! بدنام شهر من! زاهدِ این شهر خاموشی می‌داند... ا...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

کیستم من (سروده ای برای خوزستان) **** " خشک افتاد کشتگاهم" * در کنارم تشنه مردند دام هایم می زند بر سر، می خراشد صورتش می گیرد آغوش غم را در بغل اهل دیارم این ندا از کیست؟ کیستم من؟ خاک دور افتادهِ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

من و مهتاب ، شبی در ساحل شاهد پهنۀ دریا بودیم موج در آمد وشد بود و سکوت اندکی می لرزید ریزه های سنگ و انواعِ صدف در بستر گرم ماسه عریان و سپید و خسته بودند گویی که ستاره های سنگی دل را به نسیم و ن...

ادامه شعر
عنایت کرمی

چه خاموش است ! جمعی که زبان هاشان یکی باشد ، ولیکن واژه ها را چون سمندی سرکش و وحشی شتابان در مسیرِ مبهمی یکسر بتازانند چه تاریک است ! جایی که ، چراغ ، ابزارِ سرقت باشد و سارق ، " گزیده تر بَرَ...

ادامه شعر
پوریا کاشانی راد

چقدر غریب بی کسم میان این همه نگاه ستاره ای ندارم چه دلخوشم به یک صدا چه سالها که زیستم چه روزها گریستم به یاد آن پدر که رفت میان این همه صدا چه شاعری چه عاشقی چه عارفی برای من که یک ...

ادامه شعر
پوریا کاشانی راد

درشت می نویسم ماه من ستاره شب های تار من کجای دلم بذارمت شفا دهنده زخم های کار من غروب شد به هوای تو زنده ام نگار بی دلیل دو چشمان یار من در آسمان دلم پرنده پر نمی زند تویی سکوت بی دلیل تم...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

هیاهوی شب **** ببین چگونه شب یکسره طغیان می کند و سکوت رخت می گستراند بر گستره زمان چگونه فریادها که از عمق وجود زبانه می کشند هرگزشنیده نمی شوند و در هیاهوی شب گم می شوند **** علی اوسط حسینی ...

ادامه شعر
پوریا کاشانی راد

کوچه تاریک من تنها قصه ناگفته چشم من در راه راه باریک پای من لرزان دل به کوچه بسته است چشمانم کوچه بی انتهاست ای جانم می روم تا رسم به مشعوقم آخر کوچه هست این راهم آخر کوچه را نمی بینم ی...

ادامه شعر
بهزاد کورش

شهر غریب! های ابری که از اینجا گذری ! های ،،، ای غربتی هرجایی ! از چه سرماست که فریاد زنی؟! ازچه باری ست چنین بی تابی؟! همچو تقدیرمن از درد ...

ادامه شعر
مریم رودینی

دانی از چه موجب در جهان سوم شدیم؟! بینمان باشد ؛ولی باید که چهارم می‌شدیم!! پوسیدگی ها پا به پاست خود در آسایش و همسای‌مان پیِ اندک غذاست ذهن‌ها خاکی بود و اکنون گِلیست دست و پاهامان غرق در مرداب زن...

ادامه شعر
پوریا کاشانی راد

رخ صورت زیبای دل من نیست تصویر بلند مات شطرنج است من گرچه پیاده ام ولی می رانم اسبی که از آن خانه من نیست با شیهه به سوی خانه می خوانم...

ادامه شعر
Abbas Abedi

درد یعنی یک شبی بین تمامیت تو یک نفر اید و جنگی بکند خونین بار و نخواهی که بگیری کمک از بیگانه خود تلاشی نکنی در بغلش جا بشوی حسرت بوسه به لب های تو را یادم رفت جان فشانی میکنی در جنگ رو در...

ادامه شعر
مهران قرجه داغی

جایی در دلم برای کینه و نفرین نگذاشتم... به دلم گفته ام: با تمام شکستگی ات فراموش نکن این را که... روزی شادیش آرزویت بود. وقتی به پایان” من و تو “اندیشیدی باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان” ما “نی...

ادامه شعر
علی حمدی

" آخرین مستانگی" حال خوب و جان خوب و تشنه دیوانگی سرخوشان مست و عاشق در پی افسانگی دلبریهای کشنده، موس ­بازیهای عاشق در پی معشوق و یک دم لودگی آفرین ای اسب سرکش، آخرین مستانگی رازها در سینه دارم، راز ...

ادامه شعر
عباس قره خانلو

روزی در گوشه ی یک خاطره ای میخندی اشک بر گونه ی تو میلرزد لحظه ای تنگ دلت میگردد یادِ دیوانه ی خود می افتی روزی هر آنچکه کردی با من میرود از یادم، تو ولی ...! گشته پایان روزهای خوب و بد زندگی آرام است...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا