تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
سید هادی  محمدی

دوباره نیمه شب صدایِ مخملِ سگان در آستانه ی جنون استخوان و باور همیشه خیس رفتگانِ تکّه نان برای مُشتی از نگاه حمد و سوره ها چه می‌شود مرا؟ قضای نبش قبر میکنم در این حیات خلوت پر از دهانِ...

ادامه شعر
حسین وصال پور

تورا در یاد خود دارم تورا در ذهن آشوبم... تورا اینجا ،تورا هرجا ... تورا آنجا که قمری میزند فریاد تورا جایی که عشق هرگز نمی میرد توراجایی که نور ازوسعت احساس می تابد در آن جایی که امید از بلندای سی...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

درون زلف سیاهم برای چه میگردی؟ تو ای شب تیره مگر نمی دانی؟! که من چنان سیاه سیاهم که چون قیرم هزار سال گذشته که من اسیر زنجیرم برو به "غریب"ی نده چنین آزار رها بکن مرا و زگلو دست خود بردار...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

شور شیرینی داشت سبزی گندمزار در دل سبز و لطیفش به بهار دیده بودم موج را می خرامید به شکوه در دل دشت و دمن چو عروسی شادان رقص او را به چمن بوسه سردش را برلب ساحلها چک آبدارش را به رخ سخت و صبور...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

شب ظلمانی پاوه و باران گلوله بر سر آن مردم مظلومِ افتاده به دام و در حصار دشمن خون ریز صدای ناله محزون زخمیها که مو را بر بدن سیخ و به گونه اشک راجاری و دل را میدرید و ریش ریش میکرد زهر گوشه به جا...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

تاژ گیسوان آتش تموز در دلم خسته ام چو خستگان شالی شمال ابرنوش .. در سبوی آبچین لمحه های سرخوشانه خواندنم .. زخمهای گرمشان ،هماره میرسد به گوش .. سالهای دور زیر ناز آفتاب بیگسست .. گیلسو- غنچه ای نشس...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

چند گاهی است که در پی “اکنون و جهانم” خود ندانم که چه میخواسته‌ام از “دل و جانم” جان شیرینم بیان کن تو که از حال و احوال دلم باخبری… گوی ، “گرداننده” رها کن تن بی جان من از همهمۀ بی خبری… حقیقت چیست...

ادامه شعر
سلیمان حسنی

غرور و........................................... غربت و.......................................... غم اند............................................ دلیلِ مرگِ لحظه‌ها........................ غروبِ ع...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

تمام احتیاط من برای زنده ماندنم به خاطر تو بودن است زخم زبان شنیدن و کور و خموش ماندنم برای با تو بودن است

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

گر دلدادۀ عشقیم ولی راه ندانیم گر دردانۀ مهریم، ولی باب ندانیم اگر در ره ، اسیری یا فقیری یا دبیری اگر دیدی مسیری یا نصیبی یا بصیری بدان در خلوت عشقی اسیری بدان در بند عشق و در مسیری اگر اندیشۀ عشق...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

در حال خود حاضر شوی بر درک خود شاهد شوی گر ناظر جانت شوی حاضر به احوالت شوی درگیر تن یا اسم و رسمِ خود شوی با نَفسی و غافل زِاحوال خود شوی گر غافل از نَفسَت شوی در جان و تن حاضر شوی در خود که با خ...

ادامه شعر
فاضله هاشمی

زندگی لبخند کسی ست که جان می‌بخشد ماتمکده ی قلبم را من نمردم هرگز نان داغ میخورم هرروز دستان پدرم هست هنوز ابلیس اندیشه ی من را نبرد ناخدا نه,خدا هست هنوز تار مویم زیباست اما بی نیازم ز نگاهی که خدا ...

ادامه شعر
سجاد حقیقی

زندگی چیست ؟ نغمه ی یک لحظه بودن در سکوت غرق گشتن در بحر آرام حضور بودن و بودن ، یک پلک بر هم زدن جاری اندر دست بی تاب زمان رود نوریست زاده از خورشید وجود زندگی یک افق تا بیکران چون نسیمی سبکبال و خنک...

ادامه شعر
سجاد حقیقی

پرنده پر کشیده از کرانِ بیکران آرزو دلم به سینه در قفس به پشت میله ها اسیر در این قفس به میله ها گرفته ام دو دست خویش نگاه می کنم ز دور طلوع هر ستاره را هوای سینه پر ز دود غبار غم گرفته دل به شب در ا...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

انسان ، با عبور از ، خلاقیت خویش، در یک لحظه ؛ تصویر گسترده ای؛ از ممکن های بسیاری رو می بینه در بر این رخ داد؛ . … او خود می‌بیند که ؛ چگونه در این خلق ؛ ” با خلاقیت خویش” آنان که پیوسته بدنبال ، ت...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

در آن دم ، که درون را درمی‌نوردیدم روان را یافتم، که دوران گَردی می‌کرد گِرداگردش نور بود و کارش درمان در همان دم ، دیدم که آن دم ، که در دم ، درون را درمی‌نوردیدم درمانگری دیدم که جنسش از نور و ک...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

"سوز دل در زمستان" شعری در رابطه با زمستان اخوان ثالث "سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/ سرها در دگریبان است..../وبیان آن سوز وگداز آن شاعر سروده شده در شب های تاریک و ......................................

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

آب و خاکم اون قدیما نسلی از حافظ ها کاشتن نسلی که وجودشون رو در بَرِ حضور گذاشتن نسل نور و روشنایی نسل مولانا و تبریزی و سعدی نسلی که ریشه ای هستن نسلی که یکتا پرستن نسلی که کعبه خود رو توی قلبشون...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

سالی که نکوست ، از توصیف بهارش پیداست فالی که نکوست ، از بیان افعالش پیداست حالی که نکوست ، از توصیف احوالش پیداست حرفی که نکوست ، از بیان الفاظش پیداست فردی که نکوست ، از توصیف نگاهش پیداست ذهنی که ن...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

نسل فردا، نسل من و توست نسل زیبای بیان من و توست نسل شاگردان و استاد که ‌شوند درگذر از تجربه استاد نسل وحدت، نسل بینا نسل بینایی و بیداری معنا نسل بخشش، نسل سُرنا نسل پویایی و معنا شدنِ ما نسل ای...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا