تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدجواد منوچهری

می‌دمد مرگ دمی، در تن و جانم ببرد تا مرا گر چه به عشقش، به جهانی ببرد ٫ آنچه گویم در پسِ وابستگی‌ام در این جسم نتوانم بپذیرم، چرا مرگ بگیرد جانم از این جسم ٫ آنچه دیدم در پس این غروب دردناک راه اجباری...

ادامه شعر
میثم فتاحی

آه گویم کس نداند تو بدانی.... چه افسارت گریخته و هرکس را بخواهی باخودت بری... چه از روزگارت دیدیم که بترسیم.نهراسم. تو چه کردی با منو دلو جانو جانانم ؟شرم بر ایامت باد... ای دریغ از کل سن و عمر ای ...

ادامه شعر
منوچهر فتیان پور

آن قدر به تنهایی خودم گوش دادم کلمه ای برای حرف زدنم از دهنم بیرون نیست پرنده ها پر پر می زدن جابجایی کلمه چقدر طول کشید تا دم سحربه دهنم نوک نامریی می زد من هرگز از تو نخواهم شد جدا گر استخوان ها...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

آنکه ناظر بر من و حال من و فال من است خود بدیده است چگونه، در من افعالِ من است ٫ هرچه را بر دلم انداخت به هنگام ندایی رخ نشان کرد، در تجربه‌ای یا به هنگام وصالی ٫ در شگفتم، یا که محصور بهشتم یا مدور، ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

به خود دیدم میان این همه آشفته حالی خفته ام مابین و در مرکز نهان دارم زلالی چرا اینگونه درگیر پی و ریز و بم دنیا شدم من چرا پیوسته پاهایم به سطح و زمینی‌تر شدم من خداوندا چنین فکری محال است که تحمیل...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

ظرف چینی که شکست مادر از خواب پرید پسرک هیچ نگفت خواهرش جیغ کشید تا بخواهند که کاری بکنند پدر از راه رسید پسرک هیچ نگفت پدرش آه کشید پسرک خواست که حرفی بزند اشک بر گونه چکید پسرک هیچ نگفت پدرش گفت که ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

این زندگی نیست که از او دلگیرم این تن و این من و این درد سبب نیست که دلگیرم مشکل از باب و راه و نقش نیست مشکل از سال و فال و حال و این سبب نیست دردم از بی دردی است که بدان درگیرم دردم از بی صبری است...

ادامه شعر
سید علی میرزایی

پرنده کوچ را هرگز مبر از یاد مشین بر بام هر خانه خوشی ها را مزن فریاد پرنده تو چه میدانی از این انسان عصیانگر که هم آواز و هم عمرت رود کنج قفس بر باد شاعر: سید علی میرزایی...

ادامه شعر
نصراله شبانکاره

می سپارم خود را به چشم های تو به مرغزاری که حاصلخیز ترین باغ جهان است خود را می سپارم به غنچه لبخند تو به عطر دل انگیزی که در گلزار موهای تو هر روز کباب می شود. ...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

اولین عشق _______ من زندگی رادوست دارم ولی ازتکرارآن میترسم عشق رادوستدارم ولی از عاشق شدن میترسم نمیشودبهاری ازتو زیباتر گلی ازتو شکوفاتر امیدی ازتو شیرین تر نمی خواستم عشقم رافاش کنم ناگاه واژه...

ادامه شعر
فاضله هاشمی

حکایت میکند اقصی داستانی سبز زیتون را صدای سنگ را جهان شنیده است آزادی گام برمیدارد به سوی تو فاضله هاشمی غزل ...

ادامه شعر
سید هادی  محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم سلام ای آخرین جامانده ی پوسیده بر دیوار و بارانی ترین چتر انه های وحشی دیدار زمین هیز و زمان در چنته ی تکرار بسامدهای بی مقدار و حس شاعری با ردپای ناقص افکار ...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

ای شاد٘رود٘ پُرشکن جلگه های دور هشیار میروی! با ناز٘خند تی تیِ لیمو سخن بگو دیبای ابر بر تنت آمیخت آفتاب رویای یشمخانه ات ،افروخت صبح سور ... جان٘خنده ،پر ز شور با یالمند شوخ نگارینه روبرو با من سخن ب...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

چنان از مرگ میترسم که پلک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد مثال ماهی افتاده در دامی که میرقصد سر قلاب و از بند و غذا و آب میترسد نصرت اله صفی زاده لوران...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

حرفهایت،حرفهایم را بُرید ای که حرفت از شِکر شیرین تر است من نمیگویم بگو تا بشنوم گوش از من، گویش از تو ،حرف تو رنگین تر است نصرت اله صفی زاده ...

ادامه شعر
مهتاب  ایزدسرشت

وقتی که خورشید دلم گم شد در پس هاله های نورانی وقتی ازگوشه ی افق سرزد برشفق اتفاق وحرمانی مرگ یک لحظه از خیال گذشت پر شد از خون نفیر انسانی باید از دیده های شاهد بود یاپری وارمرد ومردم شد کم کم ک چشم...

ادامه شعر
امید کیانی

عشق نه کور است نه دور است نه در حال عبور است عشق نه نان است نه جان است نه در فکر جنان است عشق، کنار تو پریدن فقط از تو شنیدن منم عاشق ناز تو خریدن...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

نمیدانم چرا؟ اما گرفته بغض مجرای گلویم را و میخواهم بگویم واپسین حرفم که شاید خود وصیتنامه ای باشد برای این تن ، تنها من از دنیا ندیدم خیر پس آن را به دنیا دار می بخشم و با ره توشه اندوه جاری می...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

من از دیوار میترسم نه دیواری که از سنگ و کلوخ و خشت و ساروج است من از تنهایی و رفتن، به زندان بدون یار، میترسم من از بیمار میترسم نه بیماری که خود در بستر مرگ و دلش در ملک یاسوج است من از بیمار ذهنیِ،...

ادامه شعر
منوچهر فتیان پور

تو گذشتی بی نگاه روز من تا فردای آن روز گذشت صبح بارانی نشستم منتظر اسپری اطلسی دیروزت پُشت به پُشت پنجره گاه بی پرده ابر و با بارشی از راه دور با نگاه چشم هام دوخته ام به پنجره می وزید بگمانم ب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا