- لیست اشعار
- قالب
- مثنوی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
milad norouzi
در07 /02/ 1371 -
مهدی ایزدی
در07 /02/ 1357 -
نجمه کی خا (روشا)
در07 /02/ 1399 -
سمیه مردیان
در07 /02/ 1399
من کی ام ویرانه ای در دست باد که بسی افسانه ها دارم بیاد روزگاری بودم من باغ گلی که بر هر شاخه ام میخواند بلبلی وعده گاه دوستان و عاشقان تفریگاه شاعران و عارفان در کنارم بود کاخی سربلند که در ...
ادامه شعرمیفشارد دست ناپاکی گلوی کشورم از بروز زخم هایی که شد زرد رویی کشورم پیکرش بی وقفه درگیر همه رنج و بلا علت آن ارمغانی از خدا شد سهم ما نعمتی که او درون خاکمان هدیه نمود از حسادت دیدهی بیگانگان ترکی...
ادامه شعرز روز اولش تصمیم بـــــــــــــاید و پیوند را نمود دونیم بـــــــــــاید جدا از آب همچون ماهی اش کرد کسیکه ماندنی نیست راهی اش کرد و آنکه بــــودنی باشد معلوم است که آنکه بودنی نیست باشد، شوم است تحم...
ادامه شعرچشمان اشک آلود من رفته دگر مولود من برهردیاری او رود دنبال او دل میدود گفتم خداوندا چرا دردم نمیگردد دوا کوآخرآن معشوقه ام کوخرمن و کو خوشه ام دل تا نبیند یار خود از شهر نبندد بار خود یا که بگیر جان...
ادامه شعریار باشد و جاده و سفری دور و دراز باران هم بچِکَد از شیشههای نیمهباز هر چه سرعت برسد نزدیک صد دور شویم از روزها و آدمهای بد بین راه،گُلچینی از زیباترین من...
ادامه شعربه نام او هفته آمد ، ماه شد ، سر زد که سال رفته ای ، ای نازنین اندر وصال نیستی اندر فراغت راد مرد روح و تن ، از این عزیزان گشته سرد تا بگویم در کلامی این سخن چون ز هجرت ، چاک سازن پیروهن خواب دی...
ادامه شعرمن و بُغض، من و سنگینی این تودهٔ آه من و یک حسرت جا مانده در انبوه نگاه چشم من، با زدنِ پِلک تو ایمان آورد موج عشق تو، به دریای دلم جان آورد عشق تو، در نظر از جنس غم و ناله نبود گِردِ مهتاب تو، جز ...
ادامه شعرتاجری که اموال داده ز حق حق فروخت و سود کرد بحق چِشم بسته چَشم گفتا احمد رحمتی که هدیه شد بر احمد رخت دنیا برون و رخت آخرتی تن نمود رختی بنی آدم عاقبتی مال و اموال خدیجه ی کبرا ز خدا بود و بازگ...
ادامه شعرخنده را با سرخی لبهای خود ترکیب کن دامنت را لبریز از شکوفههای سیب کن اندکی از حالِ خوبت به رگم تزریق کن عشق مرا،عاشقانه در دلت تصدیق کن خانهی دل را برایم از عشق آغشته کن وجودت را برایم جذابتر از ...
ادامه شعردر هوایت پر گرفتم پر بگیر روی ماهت را ز روی من مگیر دوست دارم بیش ببینم روی تو من شکستم در خم ابروی تو باکه گویم درد و درمانم تویی من بمیرم جان جانانم تویی حرف گوش کن شعله آتش مشو روح و جانم سو...
ادامه شعردر شمایل مثل انسان در صفت مانند خوک. دیو اوصاف خودش را دوخته با چند کوک. گرچه پشمین سر نباشد یا دماغی مثل فیل. خشک می گرداند او آبت بدان با کهنه بیل. او به دل خصم تمام عالم است. مثل دیوان لیک رویش آدم...
ادامه شعرقشنگ کـــلام تو و شوخ و شنگ سرشتت خــــــدات اینگونه تقدیر برات بنوشتت زتـــــوست عسلی لبخند زتوست گریه ی ناز بــه بـــه چهره اناری به به زلف دراز لبت زمـــــانی کــــه لبخند میزنـــــــد قسم همه را...
ادامه شعردشت بارانی درختان خیس آب. هیزمی جمع کن مهیا کن کباب. غصه ی دنیا به کنجی وا نهید. لذت از امروز را اینجا برید. چای در روز بارانی صفایی دیگر است. لذت ناب در این نوع سفر است. لقمه ای نان و کباب، گوجه هم ...
ادامه شعرعشق یعنی شاخهای از رُز قرمز داری فرد خاصی همیشه داخل پرانتز داری یا اگر غنچهای چیده شود از ساقهای هیچ تغییری حاصلنشود در علاقهای عشق،سکوت را در چشمه...
ادامه شعربه آزمون آمدیم دنیا ولی افسوس نمیدانیم جوابها را رها کردیم سوال ها را نمیخوانیم یقین داریم و آگاهیم به این آزمونها محتاجیم و در یک مدت کوتاهی این دنیا میهمانیم شروع قرن پانزده شد به پایان ما نمیم...
ادامه شعرچکّه میکرد عشق از سقف بلندِ خانهای میزد باران به شیشه ، بوسهی جانانهای محو تماشای پرواز قشنگِ یک پروانهام رقصکُنان بیا و بنشین به روی شانهام شاپَرَک در این فضا،احساس غریبی دارد با جادوی خود،چش...
ادامه شعرغریبهای در جستجوی خانهای میگردید این طرف و آنطرف،او همچنان میچرخید انگار که چیز با ارزشی از او گم شده بود مشغول پرسیدن آدرس از مردم شده بود درختان پاییزیِ شهر هم اکثراً یکدست بود کوچههای آن حو...
ادامه شعرآب گر دستت رسد از دست دشمن شک نما. شرط عقل آنست که شک باشد در این ره رهنما. در درون معامله شک شرط دان. دست خود را چشم بسته سمت امضاء پس نران. نکته دان و ریز بین و تیزبین باش ای رفیق. اشتباهی گه کند د...
ادامه شعرهمچو سایه ابتهاج چشمش فرو بست. سایه ات رفت دانستم که هنگام غروبست. خوش به حالت ابتهاج نامت بلند آوازه شد. ورنه ثروتهای عالم را ببین چند پاره شد. افتخار سرزمین رستم و سهراب رفت. تا ابد در شعر خود در ...
ادامه شعرگروهی ملائک به سجده شدند ز یزدان طلب کرده گریه شدند و گفتند الهی تویی برترین به عالمها شاهی و والاترین شنیدیم که دنیا خروش آمده به جنگ عظیمی بِجوش آمده بفرما تو رخصت به این چاکران تماشایِ جنگ...
ادامه شعر