تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی ناب

من کی ام ویرانه ای در دست باد که بسی افسانه ها دارم بیاد روزگاری بودم من باغ گلی که بر هر شاخه ام می‌خواند بلبلی وعده گاه دوستان و عاشقان تفریگاه شاعران و عارفان در کنارم بود کاخی سربلند که در ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

می‌فشارد دست ناپاکی گلوی کشورم از بروز زخم هایی که شد زرد رویی کشورم پیکرش بی وقفه درگیر همه رنج و بلا علت آن ارمغانی از خدا شد سهم ما نعمتی که او درون خاکمان هدیه نمود از حسادت دیده‌ی بیگانگان ترکی...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

ز روز اولش تصمیم بـــــــــــــاید و پیوند را نمود دونیم بـــــــــــاید جدا از آب همچون ماهی اش کرد کسیکه ماندنی نیست راهی اش کرد و آنکه بــــودنی باشد معلوم است که آنکه بودنی نیست باشد، شوم است تحم...

ادامه شعر
علیرضا خمری

چشمان اشک آلود من رفته دگر مولود من برهردیاری او رود دنبال او دل میدود گفتم خداوندا چرا دردم نمیگردد دوا کوآخرآن معشوقه ام کوخرمن و کو خوشه ام دل تا نبیند یار خود از شهر نبندد بار خود یا که بگیر جان...

ادامه شعر
سلمان مروئی میلان

یار باشد و جاده و سفری دور و دراز باران هم بچِکَد از شیشه‌های نیمه‌باز هر چه سرعت برسد نزدیک صد دور ‌شویم از روزها و آدم‌های بد بین راه،گُلچینی از زیباترین من...

ادامه شعر
فیروز  رضائی

به نام او هفته آمد ، ماه شد ، سر زد که سال رفته ای ، ای نازنین اندر وصال نیستی اندر فراغت راد مرد روح و تن ، از این عزیزان گشته سرد تا بگویم در کلامی این سخن چون ز هجرت ، چاک سازن پیروهن خواب دی...

ادامه شعر
فاطمه عرب پور رق ابادی

من و بُغض، من و سنگینی این تودهٔ آه من و یک حسرت جا مانده در انبوه نگاه چشم من، با زدنِ پِلک تو ایمان آورد موج عشق تو، به دریای دلم جان آورد عشق تو، در نظر از جنس غم و ناله نبود گِردِ مهتاب تو، جز ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

تاجری که اموال داده ز حق حق فروخت و سود کرد بحق چِشم بسته چَشم گفتا احمد رحمتی که هدیه شد بر احمد رخت دنیا برون و رخت آخرتی تن نمود رختی بنی آدم عاقبتی مال و اموال خدیجه ی کبرا ز خدا بود و بازگ...

ادامه شعر
سلمان مروئی میلان

خنده را با سرخی لبهای خود ترکیب کن دامنت را لبریز از شکوفه‌های سیب کن اندکی از حالِ خوبت به رگم تزریق کن عشق مرا،عاشقانه در دلت تصدیق کن خانه‌ی دل را برایم از عشق آغشته کن وجودت را برایم جذاب‌تر از ...

ادامه شعر
علی ناب

در هوایت پر گرفتم پر بگیر روی ماهت را ز روی من مگیر دوست دارم بیش ببینم روی تو من شکستم در خم ابروی تو باکه گویم درد و درمانم تویی من بمیرم جان جانانم تویی حرف گوش کن شعله آتش مشو روح و جانم سو...

ادامه شعر
jalal babaie

در شمایل مثل انسان در صفت مانند خوک. دیو اوصاف خودش را دوخته با چند کوک. گرچه پشمین سر نباشد یا دماغی مثل فیل. خشک می گرداند او آبت بدان با کهنه بیل. او به دل خصم تمام عالم است. مثل دیوان لیک رویش آدم...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

قشنگ کـــلام تو و شوخ و شنگ سرشتت خــــــدات اینگونه تقدیر برات بنوشتت زتـــــوست عسلی لبخند زتوست گریه ی ناز بــه بـــه چهره اناری به به زلف دراز لبت زمـــــانی کــــه لبخند میزنـــــــد قسم همه را...

ادامه شعر
jalal babaie

دشت بارانی درختان خیس آب. هیزمی جمع کن مهیا کن کباب. غصه ی دنیا به کنجی وا نهید. لذت از امروز را اینجا برید. چای در روز بارانی صفایی دیگر است. لذت ناب در این نوع سفر است. لقمه ای نان و کباب، گوجه هم ...

ادامه شعر
سلمان مروئی میلان

عشق یعنی شاخه‌ای از رُز قرمز داری فرد خاصی همیشه داخل پرانتز داری یا اگر غنچه‌ای چیده شود از ساقه‌ای هیچ تغییری حاصل‌نشود در علاقه‌ای عشق،سکوت را در چشمه...

ادامه شعر
حافظ کریمی

به آزمون آمدیم دنیا ولی افسوس نمیدانیم جوابها را رها کردیم سوال ها را نمیخوانیم یقین داریم و آگاهیم به این آزمونها محتاجیم و در یک مدت کوتاهی این دنیا میهمانیم شروع قرن پانزده شد به پایان ما نمیم...

ادامه شعر
سلمان مروئی میلان

چکّه میکرد عشق از سقف بلندِ خانه‌ای میزد باران به شیشه ، بوسه‌ی جانانه‌ای محو تماشای پرواز قشنگِ یک پروانه‌ام رقص‌کُنان بیا و بنشین به روی شانه‌ام شاپَرَک در این فضا،احساس غریبی دارد با جادوی خود،چش...

ادامه شعر
سلمان مروئی میلان

غریبه‌ای در جستجوی خانه‌ای می‌گردید این طرف و آنطرف،او همچنان می‌چرخید انگار که چیز با ارزشی از او گم شده بود مشغول پرسیدن آدرس از مردم شده بود درختان پاییزیِ شهر هم اکثراً یک‌دست بود کوچه‌های آن حو...

ادامه شعر
jalal babaie

آب گر دستت رسد از دست دشمن شک نما. شرط عقل آنست که شک باشد در این ره رهنما. در درون معامله شک شرط دان. دست خود را چشم بسته سمت امضاء پس نران. نکته دان و ریز بین و تیزبین باش ای رفیق. اشتباهی گه کند د...

ادامه شعر
jalal babaie

همچو سایه ابتهاج چشمش فرو بست. سایه ات رفت دانستم که هنگام غروبست. خوش به حالت ابتهاج نامت بلند آوازه شد. ورنه ثروت‌های عالم را ببین چند پاره شد. افتخار سرزمین رستم و سهراب رفت. تا ابد در شعر خود در ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

گروهی ملائک به سجده شدند ز یزدان طلب کرده گریه شدند و گفتند الهی تویی برترین به عالمها شاهی و والاترین شنیدیم که دنیا خروش آمده به جنگ عظیمی بِجوش آمده بفرما تو رخصت به این چاکران تماشایِ جنگ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا