تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسین  ستوده نیا

چشم گرداندم و دیدم دختری خوش آب و رنگ با دو چشم و ابروان و گیسوی ناز و قشنگ آمد و با خنده های ممتد و پر شوخ و شنگ چشمکی بر من زد و بگذشت مثل یک فشنگ گفتمش کیستی ای دختر رعنا و قشنگ؟ گفت توب...

ادامه شعر
سامان نظری

گر چهره ات آرامش دنیای من است این دل و چون بَرده و ارباب من است چون به نفسهای تو محتاج شدم در هستی هر لحظه که در فکر تو باشم ز تنم در مستی غوغا شده دنیای من و من شده ام نامحرم آواره کوچه یا که آن شه...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

مردمان این جهان را ، ریشه هایی واحد است آدم است آن ریشه و روحش به موضوع شاهد است خواه سیاه و زرد باشد چه سفید و گندمی جملگی از شاخه ای واحد جدا گشتند ، همی این زمین و کوه و دریاها از آن یک خد...

ادامه شعر
سامان نظری

آدمی را هرچه بودش ادب است بر کف هرچه ترازوها زر ، است تربیت را چون نباشد در کسی جان دهد تنها به مرگ بی کسی آنکه در عمق وجودش احترام هرکه گردش اید او اوج مرام عسلی را هرزه ی هرجا شود جمع دورش را بس...

ادامه شعر
سامان نظری

ذات انسان چو گیاهی سبز و خرم در کنارت ریشه ایست محو و محکم آن روز که شود ترک محبت رفته رفته از ریشه شود خشک ، این گیاه خفته یا که خودت هوا بدارش گل دهد باز یا که ز اول بر دلش چو نی نزن ساز هرچه ک...

ادامه شعر
دریا حسن خانی

خانه ای خواهم ساخت خانه ای از جنس تاخت خانه ای با دران ارزقی خانه ای با صدای زندگی سر ریز عشقش میکنم با دلم پر امیدش میکند باطنم می سازمش با خشت جانم می آرانمش با قلب...

ادامه شعر
سیده فرزانه رضوانی نژاد

ولادت 8 ربیع الثانی 1442 سه شنبه 4 9 1399 از عرشِ خدا، منادی آمد میلادِ حسن، به هادی آمد آمد به جهان، شعاعِ نورش مِن جمله،نشسته در سُرورش از مَقدمِ او، ستاره روشن عالَم به وجودِ او، مُزَیَّن در هشت...

ادامه شعر
سامان نظری

رتبه از تنهایی انسان بگیرد نشأتی جامه را همراهی ما گر بگیرد کهنگی صبر سیر زندگی را قدرتیست درک هر رخ دادگی را برتریست هرچه بینی غرق آن ریشه بدون محو آنی یا برون یا اندرون طالب علم را ز آخر مستی اس...

ادامه شعر
سیده فرزانه رضوانی نژاد

بمان عزیزِ دلم 25/7/1402 درباره واقعه حملۀ اسرائیل به بیمارستان المعمدانی فلسطین دل هایِ خلق، خانه یِ درد است، عزیز دلم هوایِ واقعه سرد است، عزیز دلم زِ بغض و کینه پُرَم، گریه می رسد فریاد هر آنچه م...

ادامه شعر
سامان نظری

آن خدا بازیگری هشیار بود برتر ز هر خلقی بدان دانا بود چون بساختش سینمایی چون جهان آسمان و کهکشان و این زمان گر خوشی ها را کسانی امتحان مشکلات را تبصره شد در نهان ما که ناشی ها بدان بازیگری عصر ما...

ادامه شعر
سیده فرزانه رضوانی نژاد

ای فلسطین، خاکِ مظلومان، سلام ای به چنگِ ظالمان ویران، سلام مهدِ توحید و تمدّن بوده ای روزِگاری خوش، به چشمت دیده ای بیتِ مَقدَس، مسجدُ الأقصایِ تو مسجدُ الصَّخرَه، رُخِ زیبایِ تو چون سلیمان، در پرستش...

ادامه شعر
سامان نظری

شیطان و جوانی هم کلامند که هرکس را توانی در چه دارند گذشت و بعد چند هفت روزی از کار به هم رو کرده گفتند گو تو از بار جوان را من به کرده چون بنازم چه کینه در به سینه ها بساختم چنانی گر به اغفالم که...

ادامه شعر
سامان نظری

چه امسال ها گذشت و دل نیامد این دلبر و این نور بدان رخش نیامد چه ایامی به فکرش شب که صبح شد این جسم در عذاب ها جان به لب شد ما که طعم جهنم را بدین دنیا چشیدیم هر درد و فلاکت که ز این دنیا کشیدیم ا...

ادامه شعر
سامان نظری

گر دهانی باز شود گوید سخن زآن کسانی خون خورندُ جان دهن گر تو یک حرف که هزاران گنه هست وای کسانی ‌که تو را اطاعت است وای که روی زین پس این گیتی یه روزی ای پست سیرت ظالم که زآن آتش بسوزی ز این دنیا ک...

ادامه شعر
سامان نظری

شبی مستم به ره رَستم به از خواب و که تن خستم به نهری خوش صدا ،سیما شکوفا شد دل آن رؤیا قلم دستم نویسا شد که یک آن این به یادم شد تو را ای یار چه من کردم چه سامانی به تنگ کردم که این دنیا ز شاهد ...

ادامه شعر
عادل دانشی

جعفری یاد جوانی مان به خیر خاطرات جاودانی مان به خیر با نگاه دل جهان را دیده ایم چون پرنده آسمان را دیده ایم زندگی در آن زمان ها ساده بود شهر ما را مردمی آزاده بود مهربانی تا فلک سر می کشید کفتری از س...

ادامه شعر
سامان نظری

چو گذر کند زمان را عمر ما به تیغ بگیرد وای بروزی که تباهی نامه در دست بگیرد ز تو من دعا کنم یار چو هدایتی شوی باز نکند که بد کنی تا سر ما به زیر سرآغاز یک کلامیست پر ز معنا ریشه ای عمیق دارد ز کتا...

ادامه شعر
سامان نظری

دلا بگذر که ما را عشق روا نیست درون سینه جای رقص ساز نیست دلا بگذر که عشق را جز سیاهی نباشد جای هیچ درد و تباهی دلا بگذر که هر زخمی چو سوزان که دردی همچو شمشیر هست و بران دلا بگذر که این بخت یار ...

ادامه شعر
سامان نظری

ترس بیجا مانع رشد بشر گر توهم بر دلت شوم و تشر هر چه خواهی گر دلت غوغا شود بازیچه ی آن دست ناپیدا شود بر دلت محکم بزن دستی حکیم این توهم بر تو القائی عظیم گر توانستی بدان قالب شوی فارغ از علم های ...

ادامه شعر
سحر فهامی

پروانه ی دل افتاد در تُنگِ بُلورِ غم در فکر رهایی بود از چنگِ شرورِ غم با کوشش و سرسختی , بر شیشه که میلغزید هر کس که نگاهش کرد پنداشت که میرقصید او در تبِ پرواز و جَستن زِ اسارت بود رنگین پر و بال ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا