تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
سامان نظری

دلا بگذر که ما را عشق روا نیست درون سینه جای رقص ساز نیست دلا بگذر که عشق را جز سیاهی نباشد جای هیچ درد و تباهی دلا بگذر که هر زخمی چو سوزان که دردی همچو شمشیر هست و بران دلا بگذر که این بخت یار ...

ادامه شعر
سامان نظری

ترس بیجا مانع رشد بشر گر توهم بر دلت شوم و تشر هر چه خواهی گر دلت غوغا شود بازیچه ی آن دست ناپیدا شود بر دلت محکم بزن دستی حکیم این توهم بر تو القائی عظیم گر توانستی بدان قالب شوی فارغ از علم های ...

ادامه شعر
سحر فهامی

پروانه ی دل افتاد در تُنگِ بُلورِ غم در فکر رهایی بود از چنگِ شرورِ غم با کوشش و سرسختی , بر شیشه که میلغزید هر کس که نگاهش کرد پنداشت که میرقصید او در تبِ پرواز و جَستن زِ اسارت بود رنگین پر و بال ...

ادامه شعر
سامان نظری

ز جهانی که همه در سوی آن بد می‌کنند هرکه از زورش بدان،حق و ناحق میکنند ز جهانی که شود رتبه پناه هر کسی بوی تعفن بدهد هر خارزار هر کسی دل چه غمگین است چو بیند این خلق بازی بر گرفتند این خدا را که چه ...

ادامه شعر
سامان نظری

بر مزارم کسی زاری نکند اشک تمساحی نثارم نکند آنکه در دنیا ندانست کیستم بعد مرگم پر توقع نیستم دربیابید هرکسی را کاستی ست بعد این دنیا نیازش هیچ نیست حَمدِ گرگان چو حسابی نشود از نبودش چه دلان شاد ش...

ادامه شعر
سامان نظری

خداوندا توئی باران توئی رحمت در این حیران در این دنیا مرا سامان تو را بینم تو ای آبان‌ در این گیتی پر از دردها توئی مرحم به این زخم ها چه دردها را که محو کردی چه زخم هائی که سر بستی به شوقت د...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

به نام خدا در طبیعت چیزها آمد پدید تا یکی چون آدم این ها را بدید؛ هَمهَمه از این همه شد آشِکار سبزِ یکگون می نمایاند بهار هان! ندارد کائنی الّا بشر اینچنین اندیشه ها را اسب و خر: ((کاین ظواهر...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

بسم الله الرحمن الرحیم طمع ((داستان این شعر با اندکی تغییر از کلیله و دمنه بر گرفته شده است)) ((کتاب اصلی:۱۰۱ قصه کلیله و دمنه بازنویسی بتول سعیدی)) بیشه زاری بود زیرِ کوه ها چند زنبوری بُدند آنجا ر...

ادامه شعر
سامان نظری

به فرزندش بگفت درسی عجیب است لباست تن بزن فهمی به نیک است پادشاهی را به سر فکری که جالب که سنگی ره گذارم جان به طالب خود که جستن شد به از چشم ها به دور هرکه رد شد بر زبانش شاه را عرضه به دور شب شد ...

ادامه شعر
نوید مرشدی

شب سرد و پر ز غم را برگرفته شبهی در راه آهسته و بی صدا، تنها بگرفته غبار صدایش را او در طلب عشق، به خاری افتاد سِر از سر معشوق به دامان افتاد آن سِر که از سر افتاد، وا افتاد وای از آن یار که در پی دلد...

ادامه شعر
نادر اسکانی

یه سرباز عاشق،یه غمگین  یه خسته چه روزای تلخی، تو برجک نشسته یه بغض تو گلوشه،غمش رو به رو شه میخواد زندگیشم ، زودتر تموم شه به جرم جوانی داره میره خدمت نشسته تو قلبش بازم تیر خدمت چه روزای سختی ت...

ادامه شعر
سامان نظری

خانمی زشت و میانسال سکته ای زد در یه سال ز رؤیایی بدید آن یک فرشته که عمرت ۴۰ دراز است بی شبهه بهوش آمد چنان شاداب بودش که گل از گل شکفته مست بودش یه چند تصمیم به زیبایی گرفتش به لیزر یا پلاستیک هر...

ادامه شعر
سامان نظری

غریبه ای تا رسید از گرد راه خندید و کشید بلند یه آه از او خواستم دلیل خوشحالی گفتش به من تو را دیدم به حالی تو را از دور به خر نزدیک دیدم نگو گر آدمی ، اشتباه دیدم بدو گفتم منم انسان دیدم نگو ...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

بسم الله الرحمن الرحیم «نام» لاجِوَرد ارض بی همتا شده نزهت و پاکی در آن پیدا شده روی این گوی گرانقدر کبود گشته پیدا چشمک هستی و بود لعل مرّیخ و عقیق مشتری چون تپان اند از پی انگشتری، یک شعاعی سکه...

ادامه شعر
سیده فرزانه رضوانی نژاد

بهشت رضوان: اربعین آمد ، وَ سیلِ عاشقان گشته از هر سو، به این کشتی روان سخت و شیرین و پُر از عرفانِ ناب از کفِ مردم رها گشته حساب می روی، گاهی تو را هم می برند کاهِ ما را هم به قیمت می خرند سنّ و سال ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

سلام ای آشنای روز آخر خداحافظ نگار زود باور من و تو رهرو یک جاده بودیم برای هرخطر آماده بودیم تو یک دنیا غزل در چشمهایت و من آغوش وا کرده برایت تو دستانت نمادی از لطافت وقلبت معدن عشق و رفاقت اگرچه دو...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

"بنام خدا پای پیاده «بمناسبت پیاده روی اربعین حسینی» به سر دارم  هوایِ  کویِ  ارباب ندارد  چشمِ  بی تابم  دِگر خواب به  شوقِ  لحظه ی  شیـرینِ  دیــدار دراین چندی شب و روز مانده بیدار به پایانَش  رسَد ...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

به نام خدا می رسدم گوش مقال زمان راه روم، راه چو باد وزان دل که فسردی و کشیدی تعب تا که محقق شودت آن طلب گرچه رسیدی به مرادت ولی چند دمکی عمر نماندت ولی عمر گرانمایه نیابی دگر چند دمکی لذت هستی...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

آتشی در سینه دارد این تن رنجور من عاقبت بر عرش بنشاند، دل پر شور من هُرم این آتش حکایت می کند از داغ جان هرطرف گیرد زبانه از غمی دارد نشان رنگ زرد شعله هایش زردی روی منست هرچه خاکستر نماید منشاء...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

گاه یاد عصر ماضی می کنم با خیالم عشقبازی می کنم می روم تا خاطرات دور دست لحظه های گاه بالا، گاه پست کودکی هایی که باید خوش بُدند لیک با اندوه و حسرت پر شدند حسرت یک دست گرم ومهربان حسرت بابا که باش...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا