تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

« لباس ساده » برو به راه خود ای ابله1 این چه فریادس لباس ساده ی من ، رنگ دست استادس لباس پیکرم ، از سادگی به زیبایی است بری2 زِ رنگ و رَش3 راه ظلم و بیدادس لبا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « دانش حق » کار دانایی و دانش ، همه بر دست خداس پیش دانایی حق ، دانش ما همچو گداس دانش هـر نفـری گر به تجمل بُوَد...

ادامه شعر
محمدعلی سلیمانی مقدم

درودها! قافیه بازی به بهانۀ طنزیمات ادبی شبی من بودم و مهتاب ایضاً! و کابوسی به وقتِ خواب، ایضاً! که دیدم مُردم و توی بهشتم شرابی بود و قدری آب ایضاً! نشستم، تکیه دادم بر درختی و بر یک حوریِ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « طفل نادان » اگر پیرمردم من ولی ، چون طفل نادانـم هنوز از کیفر جرم وگناه ، درکُنـج زندانـم هنوز دست تو را گر گُم کنم ، آیا توان جوی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « دانش آموز » خداوندا ، تویی با دانش آموز تو را دانش بُوَد،بیش از شب و روز مرا دانش نمی بود روز اول زِ تو دانش ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « دو تا دیوانه » دو تا دیوانه بـودن شهـر شیـراز عمل بر ضد هم می کردن آغاز منـم دیوانه تـر بـودم از آنها ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی « عالم غیب » فغان زِ گردش دینا و گرگ عالَم پیـر که هرکسی که نفس زد، شود به مرگ اسیر تفاوتـی نکنـد ،مرگ آدمیـزاد ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« پرده ی حکمت » چنین گفت : پیغمبر(ص) با شعور بـجو دانش از مهد1 تا به گور پیمبر(ص)همین نکته را دید وگفت که بی دانشی،چشم داریست کور به دانش بکوش و به علم و عمل ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« فیض خدا » تو که گردی ز مژگانـم کنی دور چرا چشم جهان بینم، کنی کور مرا تشویق آزادی نمایی به زنجیرم ببندی با سر زور عجب تعمیـر کردی منزل من ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کفر » ببردنـد عایداتم را ، زِ زرهای نهال کفر ببستنـد راه حقم را ، زِ جور آن فعال کفر خدایا اهل عرفان را ، میان ما مصدق کن که آنها عایداتم را ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« پند خدا » ای بشر خیره سر ، می برنت در سفر از وطن ای خیره سر، توشه بِـبر در سفر آن سفر پُر خطر، خرجی راهش کجاس پنـد خدایـی بُوَد ، خرجـی راه بشـر ...

ادامه شعر
رضا زمانیان قوژدی

ما، با  کسی  رقابت بی جا  نمی کنیم کس را ز درد خویش مداوا نمی کنیم دنبال  نام  و  نان و تظاهر  نرفته ایم خود را ز چشم خلق، تماشا نمی کنیم در  چشم  ما، تمامیِ  عالم  مکرّم اند هرگز نگاه زشت، به زیبا ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« ره خطر » رسم است راه خود رَوی و کینه در بشر در راه کینه می رود ، اما ره خطر غافل مباش ، ای بشر از راه خود روی در همچو راه ،هر چه رَوَی باشدت خطر راه ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« چرخ کهن » یارب بـخواه چرخ کهن ، واژگون شود تا آدمـی زِ جور و جفایـش برون شود این آدمی که زیر همین چرخ کینه جوست دارد طمع زِ حیله و دیـدش ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رهنمایی خلق » گر عمر من و چرخ کهن سرنگون شود ناید1 خدا به چشم ،که بر من عیان شود من آن خدا نـدیدم و این گفتگو کنم در گفتگوی من ،که تو را همزبان شود کامی ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« امر خدا » داد از کسی که فطرت آن کینه ور شود هر کینه جو زِ فطرت دیوی1 بدتر شود هـر کار نیک و رتبه ی انسان و آدمـی بـر هر که بـسپُرند ،به دَم2 سُم خر شود م...

ادامه شعر
محمدحسین خدیوزاده

باز هم پنجره ای باز نشد تا ببیند چه شده توی این کوچه ویران و خراب یک نفر سر نکشید تا بپرسد چه گذشت پشت این پنجره های تاریک مگر انسانی نیست توی این کوچه ی پر از گل و لای یک نفر سر نکشید تا بپرسد چه گذ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« سیر جهان » چشم بشر زِ سـِیر1 جهان، کی سیر شود وقتی شود ، که از اجل خود خبر شود گفتن :که مرگ آید و نامش اجل بُوَد آدم کجا توان زِ کمندش ، بدر شود ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رسم مسلمانی » در ره پادشهی ،کیست که حیران1 نَـبُوَد نظمش از دوره قدیم است، زِ قرآن نَـبُوَد بحث ایرانس و آن نظم قدیمش چه بُوَد باید آن دید درد از چه بُوَد ،که در...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« تفضل » خدا خدا ، من بیچاره ، چاره ام نَـبُوَد زِ هر خطر به من آید ، رهایی ام نَـبُوَد1 اگر خطر به من آید ، رهایی ام نـدهی به زیر زجر2 خطر صبر و طاقت...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا