تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی احمدی

آنان که با شهامت ماندند زیرِ باران شد سَهمشان طلوعِ رنگین کمان در آخر سنگی که طاقت آورد در زیرِ بارِ تیشه تندیس ناب گردید ، از زَر گرانبهاتر آن کس که فصل گرما کوشید و کند و کاوید در ظلمت زمستان گر...

ادامه شعر
علی احمدی

ای شمع خود سوزی مکن بیهوده وقتی که در مذهب پروانه حفظ جان خطا باشد خواهی نخواهی سوختن سهم تو می گردد وقتی که شعله در پی ناز و اَدا باشد با سوزش جبری مَزن هر دم تو لاف عشق آتش شود گل ، عشق اگر بر تو ...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

گل دهد خاری نمی دانم چرا پاک باید پاک هر اندیشه را حرف ها گویی لفافی ای عزیز نزد افرادی که یکسر بی نوا رانده درگاهی ز عقبا مانده ای چاله چشمی را نبینی مکرها گر زنی جانا به شعرم شانه ای شانه ای بر ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دولت جاوید » هر آن کسی به جهان،راه و رسم آن بگرفت زِ نیکویی بـکند طاعتی و جان بگرفت زمین که خاک ضعیفی بُوَد1 زِ طلعت آن همیشه فیض نکویی زِ آسمان بگرفت غلامِ ...

ادامه شعر
محمد قربانی

چند قدم پایین تر از نهر کرج زیر ماشین رفت و له شد مش فرج زد از این دنیای پر زحمت به چاک غسل دادند و سپردندش به خاک طبق معمول آمد آنجا دو مَلَک با مداد و کاغذ و چوب و فلک گفت با آن بینوا از روی خشم هر ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« راستی و کج » در مرحله اول که بشر ، جانب حج رفت آیا چه سبب شد، که بشر در ره کج رفت این کجروی از نسل کدامین بشر آمد تا این بشر از راه حقش در ره کج رفت آیا چه ...

ادامه شعر
محمود گندم کار

خلیج همیشه فارس درغروبی قلبم از مهر وطن لبریز بود وز عشق آکنده  ساکت وتنها کنار  ساحل زیبای این دریای گوهر خیز و رخشنده ساحل دریای پارس ،این آبراه سبز طولانی و طوفانی بر خلیج فارس مهمان بوده با ام...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

زندگـی یا مـرگ چیست ؟ هرگز نپرسیـدم چرا ! دیـن ز دانـش هم مجـزّا بـود ، نفـهمیـدم چـرا ؟ گــردن شـیـطان نـیـنـدازم گـنـاهـم را ، خــودم : نـاپـسـنــدی‌هـای دنـیـا را پـسـنــدیـدم ؛؛ چــرا ؟ رخـت شب ...

ادامه شعر
مهدی  صدری دولق

یک خواستم و تو به من بیست دادی از خاک بودم و هرچه نیست دادی کج رفتم و تو هشدار دادی گوش ندادم و باز اخطار دادی گویی چیزی فهمیده بودم،شاید کمی صدایش را شنیده بودم،شاید گفت که توبه کن بنده ی من آن صد...

ادامه شعر
تورج ریحانی

خانه حق مسجدی نامش نهند کافروزاهدهمی راهش دهند نیست این خانه فقط بهرنماز مهدپیران جمله دررازونیاز محفل عاشق دمی خاموش نیست میکده بی می سرای نوش نیست صاحب این خانه چون در خواب نیست قفل وزنجیرودروقل...

ادامه شعر
تورج ریحانی

این همه دوران بسرآمد چرا آدم نگشت آگه از اسرار هستی پس چرا محرم نگشت لحظه ها را دم به دم برباددادوبی هوا ناگهان بر خاک افتادودمی آدم نگشت عقل برسرداشت و هردم زروی جاهلی جانشین حق چرااوزیور عالم نگشت...

ادامه شعر
تورج ریحانی

درگذرگاهی به ایام شباب خسته و تشنه به زیر آفتاب سایه ای زیردرختی یافتم بر درخت آنگه نگه انداختم در هوای غفلت وبی حاصلی ...

ادامه شعر
مریم  محبوب

در چشمهای خسته من رقص خواب بود اندیشه های رهگذرم در شتاب بود دل از ترانه های زمینی خبر نداشت در شعر آسمانی من عشق ناب بود آن شب کنار برکه عرفان قرار داشت آنجا که روشن از اثر ماهتاب بود ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« عفت پیری » جوان که در صدد1 کار بی معانی نیست همان که در صدد هرزه و کامرانی نیست جوان به عفت و پاکی،جوان مرغوبی است اگر چه عفت پیری ، کم از جوانی نیست جوان بی خردی ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« خرمن مردم » طمع1 به خرمن مردم،که نکته دانی نیست مگر تو را به سرت ،عقل با معانی نیست هر آنکه در صددس ، خویشتن نگه دارد چو پیر زنده دلان ، شایق جوانی نیست به کام...

ادامه شعر
تورج ریحانی

دردیاروسرزمینی دوردست - درکلیسایی کشیشی چیره دست روزوشب اندیشه اش احسان بود - درمیان مردم ازنیکان بود خلق راهردم هدایت می نمود ...

ادامه شعر
Solmaz Vanipour

ز هر دری که می روم به مقصد تو می رسم ز هر فوءاد و هر سعاد به سوی عالم تو باد ز هر دیار بی کسی به سوی تو، هم نفسی ز سوره ی طبیعتت به آیت پرنده ات به حول یغما برسم به مقصد تو می رسم چه حس عارفانه ای به ...

ادامه شعر
تورج ریحانی

عقل برسرزینت است وبی کلاهی عار نیست آدمی اندیشه می بایدصلیب ودارنیست کوزه جان گرتهی مغزوسرای جهل شد خاک راقدروبهایی برسربازارنیست این سر آدم به سربس نقش هاداردزیار مظهر عشق الهی نقش بردیوارنیست این خر...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« عشق نیک » تر دماغی من از علت خودکامی نیست سرخی روی من از ، منشأ سر حالی نیست سرخی روی من از ، خون دل آید به وجود این بجز خوردن هر ضربه ی، صد سیلی نیست...

ادامه شعر
محمود گندم کار

این تپه های کهنه و ویرانه و خموش آن شهرهای خفته و افتاده از خروش جا مانده از حماسه ی انشان و گیلگمش در  پهندشت پارس و  ویرانه های شوش چون سایه از ارابه ای ماندند درخیال بر دشت یا خرابه ای، بر استری...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا