تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ابوالقاسم کریمی

دراین شهر کویری یار خسته کنار باغ پائیزی نشسته گرفته غم گلوی نازکش را نمیدانم دلش را کی شکسته _ ابوالقاسم کریمی

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

زِ یک دل زنده پرسیدم،چرا دنیا رها کردی بگفتا ، بهـر من دنیـا اجل آرَد به پیگردی نظام و مُلک دنیا را نمی شاید به دست آرَم نظامش می نهد هر دَم،به روی درد من دردی ٭٭٭ برادر راستیِ ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

مـن به تولـی تـو دارم امیـد گـر که سیاهـم به برت یا سفیـد هر چه سفیـدی و سیاهـی بُـوَد دست تو این رنگ بر آنهـا کشیـد ٭٭٭ گـر به تو...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

کِلـک تو آموخت به من بندگـی از ره دانایـی و سـر زندگـی قهـر تو آورد مـرا رو بـه تـو در ره دانـایـی و تـرسندگـی ٭٭٭ عـشق ت...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

بر حکمـت اسـرار خـداوند بـپوییـد تا از اثر حکمـت حق راه بـجوییـد گرحکمت حق جُستی و اسرارخداوند آن حکمت اسرار بر این خلق بگویید ٭٭٭ هـر آن فـردی بـه راه حق ب...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

رفیقـا گـر بـیایـد خـرده سنگی خدایـت را تـو یاد آور به رنگی نـشایـد کینـه ور گـردی به دنیـا کـه دنیـا کینـه ور شد، چون پلنگی ٭٭٭ بـرادر جان ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

هـر که بَـرِ حق نـکند بندگـی تنـگ کنـد بهـر خودش زندگـی عاقبت آن بنـده چـو شیطان شـوم یابـد از آن درگـه حق راندگـی ٭٭٭ آنچـه بَـرازد ب...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

آدم نیکـو به ره همّـت است همـره وجـدان و سـر غیـرت است غیـرت و وجدان و نکوکاری اش با خبر از همّت و با شوکت است ٭٭٭ من به امیـد تو کن...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

ای قادر سبحانی ، ای حیّ و توانـا همسایگـی ام را بنمــا ملت دانــا چون ملت دانا نتوان جور وجفا کرد واقف بُود از، اسرار تو و حکمت معنا ٭٭٭ به آثـار فرهنگـ...

ادامه شعر
محمد مولوی

امشب چقدر دلم میل عسل دارد قراری با بچه های محل دارد گفت عابری رفتند سیب دزدی گفتم چقدر این محل لات و دغل دارد! #محمد_مولوی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

از اثـر امـر تـو دَم می زنـــم کـز اثـر وحـی ، قلـم می زنـم وحـی تـو دوری کنـد از وهـم من گـر به دَمی چشم و به هم می زنـم ٭٭٭ به آثـار...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

در ملک جهانی بُوَد ،این گشت و گذارم بر صاحب این ملک ، نبردم سـر کارم خودکامی من چیست دراین مملکت دوست گر دوست نـیارد ،نظری رو به دیارم ٭٭٭ برادرا به خودسری ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

در سایه لطف خدا آسوده تر شد بخت من آسان بشد ازبهرمن هر زجرتلخ وسخت من لطف خدا برمن رسید غم از دلم بیرون برفت درپرتو لطف خدا شد نوجوان نوبخت من ٭٭٭ در وادی حیرت خدا ، حیران...

ادامه شعر
الیاس  امیرحسنی

دلم سوزد به حال پیر آن شهر چه زیبا بود خال پیر آن شهر مرا هم پیر کردید ای جوانان به سر بندم شال پیر آن شهر

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب این علم سیاست زِکجایَست و زِکیست هرکسی رو به تو دارد ،هدف تیـر بلاست بارالـها مگر اوضاع جهان دست تو نیست کز بسا خلق تو،بر ما خطر جور و جفاست ٭٭٭ ای آشنای عالم وحدت ...

ادامه شعر
مرجان آزرم

وطن هسی مه روح وجان و ایمون ته کوه وجنگل و دشت وبیابون ته سبزی و ته سرخی و سفیدی دیارِ پهلوانون کهنه شیرون وطن ته خاکه شه چش سرمه کمه ته دریای غمسه برمه کمه دماوند بومه و ته پا اسمه ته زخمی بیه ...

ادامه شعر
حسین یوسفی

گرچه میخندید اما یک جهان دلگیر بود از خودش،از زندگی،از عاشقی هم سیربود خسته و زخمی تراز آن بود تا درمان شود نوشدارویش شدم ،وقتی رسیدم دیر بود * * * * * توباشی وشب...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

ترسی که بیدار دل از ،ظلمت شب نیست این منحصر از ،بهر عجم یا به عرب نیست این نکته مهم است ، برای همه مخلوق شیرین تر ازاین نکته ،شکریا که رطب نیست ٭٭٭ برادرحرف می گو،که حرف ...

ادامه شعر
علی مرتضی  موحدی

چرا این قدر ناله و فریاد داری سرزمینم چرا اینقدر اشک پنهان داری همنشینم اشک می ریزم پای پرچمت سرزمینم چرا نیست سر افراز پرچمت سرزمینم (موحدی) پائیز سال 1401...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب تو واقفـی که منـم بر رضـای تو سر می نهم به گرد سـر خاک پای تو گـر گرد خاک پای تو بینم به چشم خود بـر چشم خود نهم خطی از گرد پای تو ٭٭٭ مـا سـر نهاده ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا