تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمد جواد تک فلاح

فکر کردم تو یک معجزه هستی! در تاریکی, تو صبح روشن هستی افسوس که تو سراب بودی جانا نابودی عشق, برای تو بی معنا پس هر چه در این میانه ما بشنیدیم از عشق توو و, مرد منی در دنیا هر جز به جز عاشقت هستم ها ب...

ادامه شعر
Mohamad javad Tak falah

ملیحا فکرکردم تو یک معجزه هستی! در تاریکی تو صبح روشن هستی! افسوس که تو سراب بودی جانا نابودی ما,برای تو بی معنا پس هر چه در این میانه ما بشنیدیم از عشق توو و ,مرد منی در دنیا هر جز به جز عاشقت هستم ه...

ادامه شعر
محمدکاظم پرستش

هر چه از حق بشنوم از نای حق گوی من است و آنچه آرامم کند آوای حق گوی من است.. ازآنچه از جور و جفا موجب شود وصل و فراق.. نی ملائک یا پری، سیمای حق گوی من است رهرو عشقم که جز آن نیست درمانی مرا کل عش...

ادامه شعر
محمد نیک روش

حلقه به قامتم بزن‌ ، بغض مرا بغل بکن پرسه بزن نفس بکش در من و در هوای من یخ زده خون آرزو ، در رگ خشک زندگی یخ زده خون زندگی ، در رگ واژه های من بوی کویر می دهم ، نیست مـرا طراوتی در تـو اثر نمی کند ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

ای که هر دم می زنی بر سر در دروازه ها بیرق جهل و نفاق داری نابود می شوی خوب گوش کن ای رفیق و سایه ی دوز و کلک این جهان نیست جای هر خامی نابود می شوی کم شنیدی طعنه از این مردمان با صفا دست بردار زی...

ادامه شعر
عنایت کرمی

هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال! برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو گاهی سراغِ مهرِ عدالت ز خود بگیر جای سکوت و نشستن در کنجِ واهمه بر پای شو و ننگِ ذلالت ز خود بگیر رنگی نو...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

موهای سپیدم ویرانه شد اندامم بی واسطه وقتیکه موهای سپیدم را آئینه نشانم داد ‌ با عقل در افتادم‌از عشق گذر کردم توفان کهنسالی وقیکه تکانم داد شبهایی شکیبایی با غصه به صبح آمد تغییر عجیبی را در روح و...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

که فرهاد، کوه کن نشد ز عشق و درد شیرین مهندس، ز کوه کرد ره نشانِ نیلِ عشاق فصیحا تو عشق ساز و تیشه زن به کوه رامند که عشاق، بند سنگ و رشته بید و زو بزن فاق مهدی فصیحی رامندی...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

گفت فرزندم در این دنیا که تو چرخیده ای بهترین آقای عالم کیست گفتم حیدر است گفت در میدان رزم و وقت سختی در زمان بهترین یاور به خاتم کیست گفتم حیدر است گفت در بین زمین و آسمان جان پدر بهترین فرزند آ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

توفان زده ای غرق به دریای جنونم فرسوده تر از حال من زار نباشد ای مدعیان در گذر شهر بخوانید بیچاره تر از این دل بیمار نباشد در ولوله افتاده ز هجرانِ غم یار آشوب دلم، رنگ به رخسار نباشد دیوانه ...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

بیهوده ترین فصل بشر برهه پیریست البته ؛ نچرخد اگر ایام بکامش..؟ تنهایی و‌فرسودگی و طعنه و تحقیر بارد‌ بسرش گر نبود ملکی بنامش مینای غرورش که ترک میخوردانگار زهریست که هرلحظه بریزندجامش وقتیکه توا...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

بسته بودم بمهر راهش را بی تفاوت بمن رسید و گذشت ازکنارم یواشکی رد شد ؟ اشکهای مرا ندید و گذشت تا نگاهش به سایه ام افتاد دست در دست او دویدوگذشت زیرلب هی خدا خدا کردم ناله های دلم شنید و گذشت ؟ مثل...

ادامه شعر
فاطمه  مهری

این همه شعر مرا خواندی وکردی تشویق یک دفعه خاطرت آمد که تویی مظنونم؟ این همه آه کشیدم ز صبوری دوری یادت آمد ک زهجر تو چنین محزونم داستان من و لیلی ز فراق محبوب خاطرات تو اگر هست تویی مجنونم خاطر...

ادامه شعر
مینا امیریان

پشت چراغ قرمز بلوار های شهر طفلی ولی بایک نگاه سرد می آید باخنده هایی مرده بر خشکی لبهایش باکوله باری بسته ازهر درد می آید آقا اجازه!نه ببخشید با توام خانوم گل میخری از من برای عشق رویایی؟ چن شاخه ...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

در بـاور من ؛ عقل چنین حکم فرمود : هنگام ودمی بر تو چو روز عشق‌ است دسـتی بـگـرفتـی و بـلنـدش کـردی ..؛؛ از گــود فــرومــایـگـی عــصــر پـسـت چـون پتـروس و دهقـان فـداکاری بـود پیـش و پـس جـادهٔ خـ...

ادامه شعر
مروت خیری

اکنون، پاییز است و باران و من، اما، تو نیستی و بیهوده است این جمعِ ما

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« آرام جان » ای وهب1 قربانت ای آرام جان از خودت مهر و وفا دادی نشان با سعادت روبرو گشتی یقین جان فدا کردی به شاه انس و جان2 زآنکه حرف حق ،بـراندی بر زبان ...

ادامه شعر
مروت خیری

کجایِ تنِ تو نیست نشانِ بوسه من ؟ که چنین بی تفاوت می‌گذری از کنار من

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

بیکران ****************** مرا ببین که با چه شوق به سوی تو دوان شدم چهرۀ در محاق خود کنار زدم عیان شدم گمان مبر ز رنج راه خسته و ناتوان شدم و یا که در نیمهِ راه غم زده چون خزان شدم گر چه به دید ...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

بیکران ****************** مرا ببین که با چه شوق به سوی تو دوان شدم چهرۀ در محاق خود کنار زدم عیان شدم گمان مبر ز رنج راه خسته و ناتوان شدم و یا که در نیمهِ راه غم زده چون خزان شدم گر چه به دید ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا