تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

« ولای حُسن1 » فیض آن لطف خدا،گر نرسد بر سر من هرچه کردم بجهان،خونجگر ودیده ترم تا در ولای حُسن تو بتوان قدم زنم حُسن تو گفته تا که من از خود بریم آب دریا زِ هوس، موج...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« بی خبران » گردش کند از حکمت حق ، زندگی ما صد حیف که ما بی خرد وهوش و حواسیم1 ما بسکه پی خواهشِ دلـخواه بِـدویدیم بسیار ستمهـا ، زِ هوسهــا بـکشیدیم تا بار...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« درگه معبود » آثار زُهد و علم شناسیم و معرفت با معرفت ز حکمت معبود بوده ایم ما سر به خاک درگه معبود سُوده ایم ما خاک راه درگه معبود ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« نخل صواب » اگر نخل صوابی1 را بـکشتم ثواب2 آن سوفالی3 شد به چشمم فشاری آنچنان بر چشمم آورد که تا افزونتـر آید خون چشمم هر آن کار صوابی گر چنین است ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« خرده نان » از بس که ضربه خوردم از بهر خرده نان ترسم دیگر که آبی و نان، در دهن کنم صد داد از این زمانه، به دیندار دشمنس صد بار اگر طریقه ی این امتحان کنم ...

ادامه شعر
علی رفیعی

بنام خدا   "سردار سلیمانی" او مالک اشتر بود،  او پیرو رهبر بود، او شیعه‌ی حیدر بود،  فرمانده‌ی لشکر بود،  یک قاسم دیگر بود، سلمان و اباذر بود، او سرو و صنوبر بود، او لاله‌ی احمر بود، " سردار سلیمان...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« نظر بازی » در نظر بازی من ، اهل جهان حیراننـد خود که حیران نَـبُوم ،من به یقین با بصرم1 کار دانایی و دانش ، به ره شوق جهان من بر آن شوق ندارم ،به همان کین...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« تبسم » شنیدم من از گفته ی دیگری که این گفته باشد زِ خیرالانام تبسم1 به باید کنـی از کَـرَم2 سگی را که می باشد آن محترم اگر از زبان سگی لعل و ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« سودای تو » آن یار خوش الهام من، از من چه طلب کرد عمری است که من در طلب طاعت یارم تصمیم گرفتم من از اول به ره یار آن روز که الهام وی آمد به کنارم من...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« آزرده دل » چرا دیگر نـمی باشد ، حلاوتهای روحانی دلم از غصه پُرخون شد،بسا من خون دل خوردم من آن آزرده دل بودم ، دلم را بر تو سپردم حلاوتهای روحانی ، بسا می بود ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« مرز قناعت » از مرز قناعت نگذشتم که من از خود آلایـش1 دنیـا و تجمّـل2 نـپرستم میلم نَـبُوَد با همه کس صحبت مستی تا خلق بدانند و نگویند که مستم هر با نظری،شع...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« طالع1 » بد بخت تریـن مردم ، منـم امروز هر کار که کردم نشدم فاتح2و فیروز اطراف من امروزه همه دشمنم هستند بر من نَبُود یک نفری دست و دلسوز با هر که نصیحت بنمو...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دلالی1 » ای بیخبران ،یک خبری بشنو زِ دختر دختر که عروسیش شده از دیگران سر هرکس که به دنیابُوَدش یک دونه دختر باید همه مالش بکند همره دختر هرکس که بیاید و باشد دلا...

ادامه شعر
امیرمحمد آبک

این جوانــی سوخـت در زنــدان غم پـیرِ دیــروزم دگــر فـــردا کجـــــا جسم و روحــم خالی از سودا و عشق من کجـــا سودا کجـــا شیدا کجـــا کـو رفاقـــت کـو مروّت کـو رفـیــق وان کـه در سختی شود پیـدا ک...

ادامه شعر
ماریا مدانلو

تو‌چون ماه ای و من چون برکه ای بی خواب به راه شب نشستم تا درآغوشم شوی بی تاب

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کردار پاکان » خوشا کـردار آن پاکان دینـدار که دین را رد نکردن تا سـرِ دار مسیحا فطرتـی می خواهم امروز که باشد با همان کردار و رفتار عجب...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« بی دقت » جان من دقت به کار خویش بنما، لازم است کار بی دقت یهودا کرد و یوسف(ع) را ندید یوسفی را با چنین حُسن و چنان دامان پاک در پیامبر زادگان، دقت نمی بود ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« راه توحید » گفتگویی زِ خدا باشد و توحید بشر آن که بود است همین گفته ی ثابت نشنید راه توحید به باریکی مویَـس نگرید هر که باریک ندیدس ، ره توحید ندید...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« طناب چاه » مسلمان ها به هم باشند برادر چرا بر گمرهان در جستجوئید طنابِ چاه مردم را مجوئید به چاه افتید و آن ره را مپوئید نـشاید همره هر بلهو...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« سرپرست » خدا گر سرپرست ماست، خدای فرد بی همتا تفضل کی به نیکان کرد،چرا محرومن از هر سود اگر بر ما پرستارس، چرا حکمش چنین باشد به نیکان می دهد آزار و بدها را دهد هر...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا