تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
jalal babaie

با اشتیاق رفت خواستگار خانه ی دختر.تا یار گیرد اورا شوند همسر.چون درون خانه شد وحشت نمود.از سوالاتی که از بابای دختر اوشنید حیرت نمود.گفت پولت تا چه اندازه بود.پول هایت تو بگو آیا که خانه می شود.تو چه...

ادامه شعر
jalal babaie

خسته ومانده تو از راه رسیدی ازکار.جای مهر وعاطفه مشت شود رد وبدل در پیکار.گفت از روی حسد خانه ی همکار ببین .شب وروزت تو دگر برسرجایت ننشین.تو چه کردی که نداری ماشین گران.بعداز این هیچ زمانی تو در خانه...

ادامه شعر
علی احمدی

در روز تولدم سروده شد . روز میلادم دوباره اومد ومن بیقرارم  توی هفتا آسمونم یه ستاره من ندارم گرمی آغوش وعشق لاکچری توی سر من ترشی هفت ساله ام حتی نگردید همسر من  نه حمیرا نه سعیده نه رُز و سارا و ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

می رود پوتین برای حلّ مشکل بنفشه ها. شعر تک: شعری تنها در یک لَخت

ادامه شعر
ملیحه قاضی

شوخی با اشعار حافظ اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را شوم خاک کف پایش،زند بر من قدمها را نبخش از کیسه ی مردم، سمرقند و بخارا را اگر یک دانه جو از مال خود بخشی ،به از آنها چه دیدی از رخ وخالش که بخ...

ادامه شعر
امیر حامدی

من و جمیله هر دو فوق لیسانس علوم حیوانی گرفتیم ! حالا جمیله عروس یکی از وزراست ! من از زیر پای کدخدا کتاب های ادبیات را جارو می کنم ! ما رابطه خود با حیوانات را حفظ کرده ایم ! جمیله تاجر بزرگ پشم ...

ادامه شعر
ملیحه قاضی

سه ده سال است که بیمارم ز درد معده مینالم ندارد سو دگر چشمم کند حمله گهی قلبم فشارم میرود بالا ز سردردها ،همی گیجم دوصد،دکتر که رفتم من خالی شد فقط جیبم زدرمانم شدم خسته از آن راه برگشتم به خود گف...

ادامه شعر
امیر حامدی

روزگار غریبی ست ! چشم زلیخا را دور دیدند ! " رنگین ها خود را برنزه می کنند " وُ سیاه ها حتی شعرشان سپید است ! آنقدر مژه هایشان بالا رفته که روسری ها را در باد می پیچند وُ موها را با شینیون جمع می کنن...

ادامه شعر
مهران امیرسالاری

کودتای مخملی در میان شاهدان شهر، خوش آب و گِلی با نگاهت دل به یغما می‌بری، اهل دلی چشم شهلای تو اینک صدر اخبار جهان آمدی عاشق کنی یا کودتای مخملی؟!...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

خطاب عاشق به معشوق مرحومش: سنگ قبرت را متکا کرده ام عشق را بعد از تو معنا کرده ام غصه تنهایی من را مخور کیس بهتر از تو پیدا کرده ام...

ادامه شعر
امیر وحدتی

موسی و شبان دید موسی یک شبانی را لب آزاد راه با زبان خود همی گفت ای خدا و ای اله دستهای لاغرش را سوی خالق باز کرد شکوِه خود با خدایش نم نمک آغاز کرد صبح تا شب در کنار راهها دلواپسم کس نداند حال ما را ...

ادامه شعر
اکرم بهرامچی

فراخوان پخش شد تا شاعران یکجا بپیوندند شب شعر است ودر اینجا ادیبان شاد و خرسندند شبیه ِ خاله بازی ،صندلی ها ،میزها ،یک دست و قندان ها به روی میز داورها پر از قندند تک و توکی ادب پرور به جمع دوستا...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

#غزل #طنز-انتقادی از بس که زدم ماسک دو چشمم شده گریان ای بر پدرت ویرُسِ تولیدیِ ووهان از چینی و چین هر که سخن گفت مرا کرد خونین جگر و دربه در و حال پریشان مار و زَغَن و کرکس و خفاش و سگ و موش از د...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

«گویند مرا چو زاد مادر» تا آخر عمر، دویدن آموخت! «شبها برِ گاهواره من» شیر کوپنی خریدن آموخت! «دستم بگرفت و پا به پا برد» ارباب رجوع پریدن آموخت! «یک حرف و دو حرف بر زبانم» کلا همه جا چریدن آموخت! «ل...

ادامه شعر
محسن جوزچی

به نام پروردگار بزرگ،با درود فروان خدمت همه دوستان انجمن محترم شعر ایران از دوستان بسیاری که با ابراز محبت و دعا برای بنده حقیر سعی کردند ،با پیامهای مهر انگزیشان بنده را شرمسار کردند ، از اینرو دست ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

تقدیم به همه ی عزیزان سگباز که سگ را به عضوی از خانواده ی خود تبدیل کرده و به این هویت تحسین برانگیز سگی، افتخار می کنند. باشد که باکلاس شویم! سروش 1. من که این قدر خوشگل و نازم این همه عاشقانه پرد...

ادامه شعر
مهران امیرسالاری

تا به کی از غم تو سینه پر احساس کنیم پیر گردیم و سر و کلّه ی خود تاس کنیم دیگر از حرف و حدیث لب تو خسته شدم باید امشب دو سه واحد عملی پاس کنیم مهران امیرسالاری Instagram: mehran.amirsalari1982...

ادامه شعر
علی احمدی

همیشه گوشت لُخم و مرغ بریان ، سهم مهمان بود خوراک ما مرض ، یا اینکه دردی فاقد دارو و درمان بود جواب حرف ما یامان و صدها گونه زهرِ مار میان حرف های پوچ مهمان دم به دم قند فریمان بود من و همشیره ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

این تنور باید گرم شِه مَش رجب بیاد میدون بازارِ ریا گرمه حاجی نمونه بیرون باز هم اومدن از راه دلواپس و نامیزون با داریه و دنبک، باز هِی کوک میکنن مزقون آی خلق خدا جمع شین والله می کنیم ارزون شیر و پفک...

ادامه شعر
محمد مولوی

گفتم در شهر ما دیگر قار قار کلاغی نیست!؟ درختان لخت و عور و پرنده ای نیست گفتا منم اهل فلان آبادم از شهری بزرگ در طویله ی”ما” هم بجز بع بع ، آوازی نیست..!! #محمد_مولوی...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا