تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کیوان هایلی

بدیدم روی ماه اش را چنان عاشق شدم دَر دَم که گر تیرم زند هر دَم، پذیرا می شوم دَردَم به شوق دیدن رویش به پرواز آمد این روحم دگر جانم فدای یار، اگر حکمی دهد دَردَم گرفتارش شدم جانا، مرا را...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف یازده رباعی محو بهشت آرام دل و جان من ای پاک سرشت مهدی به دل شعر خود این گونه نوشت من محو تماشای توام چون دیدم در قامت تو جلوه اوصاف بهشت   ۱۴۰۱/۲/۰۵ ۴۹۸ **** نوشدارو هرچند نصیب من ز...

ادامه شعر
کیوان هایلی

می نویسم از بهاران، آنچنان شاد و قشنگ از تب گرمای تابستان و هرمش بی درنگ از تمام هفت رنگ عشق در رنگین کمان می نویسم از خزان و برگ ریزان بی امان صحبت از فصل سپید و آرزوهای قشنگ د...

ادامه شعر
فیروزه  سمیعی

نگو مرا از یاد برده ای بوسه هایی بر لبانت نوشته ام که تا ابد نام مرا می خوانند

ادامه شعر
سید هادی  محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم وقتی که میفهمی دلم از آسمون سیره یا پشت لبخندی چرا پهلو نمی گیره؟ وقتی میوون غصه ها درگیر احساسی سخته که دنیای پراز دردامو بشناسی هرجا که اشکامو کنار میز می چینم با توو...

ادامه شعر
کیوان هایلی

می نویسم چند بیتی من، تو را بیت اول، از نگاه و از صدا از نگاهت من بگویم معجزه چشم و ابرویی بدینسان از خدا در صدایت موجی از آرامش است کز درون گشتم به آن من مبتلا بیت دوم، قوس صورت با لب...

ادامه شعر
مژگان سلیمی

یه روز،از یه جا یه ادم شد همه هستیِ قلبم شد واسم تمومِ دنیام شد واسم ناجیُ مرحم... یه روزی دیدمت انگار ک تو خوابم ،ک خیاله.... گفتم این یه خواب و نابو داشتنش برام محاله... ____ حالا تو، تمومِ من شدی...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

گفت سکوت کن،، مراببین بامن مانوس شو،، تو و من وقتی ما شویم آسمان آبی خواهد شد آب هم آبی تر، آب هم روان تر بیا لب این آب روان دل را آبی کن قصه ی عشق بدان سـِر زیادی دارد،،...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف غزل صبحگاهی شده یکبار دیگر صبح و من از شوق سرشارم به ذکر نام تو در ذهن بذر عشق می کارم تو در آغوش من خوابی و من غرق تماشایت نمی خواهم که حتی یک دم از تو چشم بردارم نفس های تو را می بویم...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

۱ یک بوسه زدم بر لبِ او با ترفند آزرده شد و سرخ شبیهِ اسپند با بوسه ی دیگری به او گفتم که: "دیوانه تو جذّاب تری با لبخند" ۲ خیره به غروبِ مبهمِ پاییز است از حسّ غریب و تازه ای لبریز است رازِ دلِ...

ادامه شعر
صدف تاجمیریان

ای کز هجرت پیکرم نتـْوان شدست درد ان هم موقع خوابــان شدست انـدک عطر خوش ز رختت ماندست کان مرحمی بر تن بی درمان شدست گر ذره نفـسی بود، دمــی بازدمـی ز هجر جانت جان بی جـان شدست هر کجــا هر سو به خا...

ادامه شعر
محمدرضا رحمانی

جای خالیِ تَنَش... بغضِ دوری در دلت وقتی که پرپر میشود خاطراتش روی قلبت مثل خنجر میشود جای خالی تنتش روی تَنَت میماند و تا که تنها میشوی جایش مصوّر میشود زیر اجبارِ جدایی تیر باران میشوی آستانِ سینه...

ادامه شعر
داود شمسی

سخنت بند دل و شیره‌ی انجیر نشد رشته های غزلم بسته به نخجیر نشد به دل و دیده گرفتارم از این بیش مگر که دل و دیده مرا قابل تصویر نشد شب هجران تو ، آن روز که می‌کرد دلم خواب در چشم و خیال از نظرم سی...

ادامه شعر
محمد مقدم

لبخند بزن ، کوک کنم ساز غزل را تا از دل شعرم بچکانی تو عسل  را یک روز به مهمانی من آ  که  ببینی مصداق همان حیّ علی خیرِ عمل را سلطان تبسم  شو و ممتاز جهان  باش تا من به لبت هدیه کنم "تاج محل"را ...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

" در رگ های من" پیش از آن همه ی چشم ها صدای زنی بود در آن سوی رودخانه، و برای هر سنگ اشکی در سطوحی معلق تفکری عمیق می شد. سطرهاست نسخه ای از سکوت این گونه که در آن یک سره آمیختگی ست با تو! چون خیالت ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

در عوان زندگی دل را به یارم باختم غرق در آغوش او گشتم، غرورم باختم جمله ایوان مدائن در نگاهم هیچ بود سرخوش از حال خوشم، جان و جهانم باختم شهر او شهری پُر از عشق و صفا دام را گسترده...

ادامه شعر
آمنه  حسین زاده شهابی

دلم آغوش می خواهد آغوشی که بوی مادر دهد کهن بویی ست که با من است از زمان زیستن در شکمش تا زمان جوانی و میانسالی آه این بو را باید نفس کشید مسخ شد که اگر نباشد حتی تصور نبودنش هم مرا تا پای جان...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف پری رو ظلمت از نور رخ یار پری رو بشکند در شمیم گیسوی او عطر شب بو بشکند در شعاع جلوه زیباییش در آسمان سکه ماه تمام از جلوه او بشکند چون خرامد او به باغ و بوستان بازار سرو در قیام قام...

ادامه شعر
دکترمهدی منصورزاده

❤️به نام خدا❤️ غزل???? پروانه شدم،پیله نبودم که... پرم سوخت می خواستمش گفتم و پس زد ...جگرم سوخت جوری دل من سوخت در آن لحظه ی دیدار حتی دل دشت و دمنِ  دور برم سوخت آن برگ برنده... منِ خوش قامتِ خو...

ادامه شعر
محمد مقدم

شهر را دنبال خود افکنده چین دامنت هر دو عالم پشت قفل دکمه ی پیراهنت های..! ای محبوبه ی خوش قامت شیرین برقص تا که جانم را بسوزد،  لرزش رقصیدنت کاش می شد میهمان سینه ی تنگت شوم تا بسوزانی زمستانم به م...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا