تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پریسا براتی

چون سر افرازم در این اثنای عمرم در نگاه دیده را در ره بشویم زیر چتر نور ماه ساعتی با دل به خلوت گفته باشم بی ریا با تو من هر لحظه ام باشد نگینی دلربا آتش عشق تو جانم شعله ور کرده به مهر در سرای عاشق...

ادامه شعر
پریسا براتی

یارب این ماه گران مایه از آن که بُود؟ شمس و خورشید بگو از چه برای چه بُود؟ چرخ گردون به چه کار آید اگر گردش از اوست؟ خالق جان که بود؟این همه ادیان چه بُود؟ نامه های من و تو از چه هزاران گشته جان من...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

خداوندا بترسیـدم به کاری گر دغـل کردم هرآن کاری که نیکوبود به نیکوترعمل کردم خداوندا تو آگاهی که کارم با حقیقت شـد حقیقت را که بشنیدم به معنایش عمل کردم ٭٭٭ خدایـا دانش و علمت ب...

ادامه شعر
سلما  محمدی

عالم فرق و سحر گمراه است عالمی پرواز هر سودا است این جهان را هر چه وسعت بسیار آخرش فانی ، بس پایان است هر چه پوشیدی و خوردی و ستم کردی به خود در جهان دیگری احیا است ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب ترحمی کن لطف تو بس عظیم است راهت به هرطرف هست اطراف آن نعیم است علمـم اگر همین است چشمـم به راه باشد چشمم همیشه درعمردرراهت ای کریم است ٭٭٭ چون خدا امرش از آن اول به آدم گفته ا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب نظری کن ،دل من رو به تو باز است این دل به امید تو رهش،سوی حجاز است آن کعبه زِ سنگ وگل دوران قدیم است امروزه دلم نقد برت کعبه بساز است ٭٭٭ این جمع بشر رو به ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

آن باده کـه بر مسطبـه عشق ، فروشنــد قومی بخرنـد باده و قومی بــفروشنــد قــومی که نگردنــد ، پـی باده ی طاهر عقبی نتواننــد ،کز آن باده بنوشنـــد ٭٭٭ ...

ادامه شعر
کاظم قادری

زندگی مثل صدف در درونش گهر است چون که بازش نکنی زر نامعتبر است از حصار نفست کمی آنسوتر رو تا ببینی که زمین نفسش گرمتر است دانه ی مهر بکار در دل خاک زمان چون که در هردو جهان ثمرش بیشتر است آسمان ...

ادامه شعر
فرامرز جعفری

مهدی جان تورا بر چشمان اشک دیده طلوع کن وین حال حزین را با ظهورت شادمان کن دگر گیتی بر این امت مثال گرگ و میش است طلوع کن ای نور مطلق ، ای نور مطلق طلوع کن جمعه ها آمد و رفت کردن و یوسف زهرا نی...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* خورده ام خون تا به حال نیست احساسم برای تو حلال عدل می ترسد ز تو، طبق عدالت من تو را ناله خواهم کرد با سبک زلال دوستی ها شد محال *...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

بالِ شب‌پرهای عاشق با وصالی پاک سوخت بال و جان قربان آن روحی که چون بی‌باک سوخت درد شیدا، صبر والا، عقل دانا لازم است با شرابی بهر تسکین صدر هر ادراک سوخت عشق خالص آدمی را از بدی‌ها پاک کرد شعله درا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یاران اسیر ظلمـم ،زین ظلم و جنگ سردا یارب رهاییـم دِه ، زین گونه رنج و دردا یارب به حق احـمد(ص) آن آخرین پیامبـر یارب تو فاتـحم کُن ، زین صحنه نـبردا ٭٭٭ هیهات ، از ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

اسم اعظم اثراتش به جهان، سر به سراست در تمامی جهان بشری ، با اثـر است بی خردهای جهان را خبری می کند آن با چنین نام بزرگ از همه کس با خبراست ٭٭٭ اسم اعظم عملش ...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

رو به خشکی هر گیاهی توبه کار زاده عشقی مرگ را طالب چکار تیشه هایی می زند بر ریشه ای با جنونی عقل افکاری فگار ولی اله بایبوردی 22 / 07 / 1401 ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* در جهانِ قیل و قال وقتِ حق گویی تو را دیدم چو لال عشق زندانی شد و ننمودی علّت را سئوال لیک بختت بدتر است ای بی خیال باز کن فالِ زلال * ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* مست بشکستی سبو تشنگان را پس ندادی آبرو می شدم من زودتر ای کاش با تو روبرو داشتی کی از عدالت گفتگو؟ بر من ِ مسکین بگو! * ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* یک نفر راهم گرفت ناله ، بد کردم ز دل ، آهم گرفت پس دل ِ بشکسته از شمشیر هم کاری تر است زانکه از من خال و خط باهم گرفت حقّ ِ خود خواهم گرفت * در تمامِ قیل و قال بوده خطّ ِ قرمزم سبک ِ زلال محت...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

صاحب نظران ، رد شدن از پرده ی پندار تا آنکه به رفتن به ره ، آن پرده نگهدار صاحب نظری باش ،تو هم مثل همان ها تا بلکه مشخص نگری صانع اسرار ٭٭٭ ای وای ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* گفتا تــو را چــه شد؟! رنگت پریده پس چرا؟ چه شد؟! من محرمم ، تــو رازِ دلت را بـــه من بگو در عـالــمِ تــو مـاجــرا چه شد؟! دیدی چه ها؟ چه شد؟! * گفتم که عاشقم حاصل مرا ز عشق بوده...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

هنـــوز منتـظـرم و در خیـال، عـمر می سپرم هنوز مهرِ تو را من به جان خــریـدارم کجائی ای که از تو بیخبرم؟! شکسته پشت درم * اگر تو باز آیی و مجـلسِ زلال آرایــــــی همیشه بستـرِ نرمِ دلـ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا