- لیست اشعار
- موضوع
- عارفانه
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
زهرا وحیدزاده
در10 /01/ 1339 -
فرهاد گنجیه
در10 /01/ 1364 -
مجید همایون
در10 /01/ 1348 -
علی کیهانی
در10 /01/ 1358 -
کرامت یزدانی(اشک)
در10 /01/ 1350 -
Sara Arandan
در10 /01/ 1360 -
اریا عینی
در10 /01/ 1384 -
کامران شاه علی
در10 /01/ 1342
نیارم ورد زبان سخنی جز سخنانه تو را نگیرم سر و سامان جز سامانه تو را کنم تا ابد شکر آن قادر که هست مرا نکنم به ناچار شکر کسی جز شکرانه تو را گه تو هجرت کنی در خاک محشر بگ...
ادامه شعراهل نظر در این ره در سفر نند که همگی زین جمله در حول یک محورنند میروند در این ره و ذوب میشونند در او که آنها نوری ز انوار این پیکرنند رباعی نو شعر ازاد اریحا ...
ادامه شعرمن؛ نَه آن سایه که می پنداشتی انبساطِ آتشم؛ نورَم ببین. *** من؛ نَه آن ظلمت که می پنداشتی شعله هایِ سَرکِشَم؛ شورَم ببین! ...
ادامه شعرطلعت عشق خدایی ست که جریان دارد لحظاتی که دلم مهر درخشان دارد زندگی فرصت یک جاده ی بی تکرار که شروع می شود و راه به پایان دارد به فراموشیِ بن بست اگر سُر خوردی یوسفی باش ته چاه که ایمان دارد انعکا...
ادامه شعرحکایت شب هجران ،که دوست انشا کرد سواد دیده ی ما را دوات املا کرد به باغبان چه شکایت بری تو ای بلبل که گل هر آنچه جفا کرده بود حاشا کرد حدیث عشق نگویم که اندرین گلشن گلوی غنچه بریدند تا دهان وا کرد وفا...
ادامه شعرهمبغض پاک آینههای زلال عشق در چشمهای توست غم بیزوال عشق ناگاه، از دریچهی قلبت کبوتری پر میکشد به سمت خدا با دو بال عشق زیباترین تجسم حال و هوای شعر در سرزمین خاطرهها، در خیال عشق یکتاترین حقی...
ادامه شعرچو سخن به دل سپارم ،در آن سفت ببندم هیچ کس محرم آن نیست، کلیدش بسپارم چو مقام مهم نباشد،خود شوم دربان آن دل آسمان حتی بداند ابر هایش،خون خورد دل هیچ طاقت آن نیست،چشم را در حقیقت هر دو چشم به سمت و س...
ادامه شعرتنها گل همیشه بهار معطرم روییده در هوای شکوفای باورم ای روشنی معجزه!... اردیبهشت محض! اوج وسیع حادثه!... رویای آخرم! ای آسمان آبی گسترده تا افق اندیشهی مقدس پرواز در سرم ناگاه، من پرنده شدم در ه...
ادامه شعرخداوندا به نامَت شعرم آغاز کز آن زیـنِ قلم شد اعجاز چو سر رسد وقتـِ شبانگاه بدیدم قوه ات بر چهره ماه بیاوردی هزاران چرخ گــردان بـِ اویختی هلالِ گوش ز ...
ادامه شعرخوآبت را دیدم محبوب من؛ روشنایی آفتاب؛ ثمر داده سراسر درد و بی تابی نهال هجر تو ما را؛ صلای تو به خجلت می کشاند آوای باران را؛ چه خاکی کرده بود چشمان تو اورنگ علیا را؛ و من بوسیدمت ای جان، چه شیرین و ...
ادامه شعرچند گاهی است که در پی “اکنون و جهانم” خود ندانم که چه میخواستهام از “دل و جانم” جان شیرینم بیان کن تو که از حال و احوال دلم باخبری… گوی ، “گرداننده” رها کن تن بی جان من از همهمۀ بی خبری… حقیقت چیست...
ادامه شعراَرَنی کس بگوید جگری سوخته دارد چشم دل میبیند اما گر دهانی دوخته دارد در دلش حسرت بگیرد که زبان مقام ندارد چون رسیدی کوه سینا دیدی،چه صدایی دارد بش...
ادامه شعرگَرد با آب، باز، بازی کرد باز، پسماند بر طبیعت پاک دست برد و زبان درازی کرد و کسی و خسی به کمان آرش خندید و به استواری رستم و به مهری که سینه به سینه رخشید و دلنوازی و سرافرازی کرد هیچ رنگ قرائ...
ادامه شعرسروشی در مکتب ادبی نورگرایی مثل حسّ قطار در جنگل مثل گل های باغ راز غزل مثل قله به چشم کوهنورد مثل روزن، ستاره ی روشن برای مسافری تنها مانده با خودرویی در طولانی ترین تونل، مختل مثل حلّ معضل...
ادامه شعر(غزلی قدیمی از این کمین:) دلم نذر شبی روشن که مهمان حرم باشم به حسّی نغز و پردیسی، برِ صاحب کرم باشم کبوترهای ذکرم را دهم پر، هرچه بالا تر به شادی طی کنم انوار و، دور از فکر غم باشم از این م...
ادامه شعرگر دلدادۀ عشقیم ولی راه ندانیم گر دردانۀ مهریم، ولی باب ندانیم اگر در ره ، اسیری یا فقیری یا دبیری اگر دیدی مسیری یا نصیبی یا بصیری بدان در خلوت عشقی اسیری بدان در بند عشق و در مسیری اگر اندیشۀ عشق...
ادامه شعردر حال خود حاضر شوی بر درک خود شاهد شوی گر ناظر جانت شوی حاضر به احوالت شوی درگیر تن یا اسم و رسمِ خود شوی با نَفسی و غافل زِاحوال خود شوی گر غافل از نَفسَت شوی در جان و تن حاضر شوی در خود که با خ...
ادامه شعرسه گلشنی بر وزن مفعولُ مفاعلُ فعلن مفعولُ مفاعلُ فعلن در پایه ی مصراع؛ بخش آغازگر:) پنهان نشود غمِ پیدا، داغی که نشسته به جان است جانان، نگران من است و، جانم به دلش نگران است (بخش پیکره یا بَدَنه...
ادامه شعرپیر روزگار چو ابرویِ نگارم گرچه من قدّی کمان دارم نه پیرِ سال و ماهم من، که قلبی نوجوان دارم نشسته برف پیری بر سرم، زیرا که مدّت هاست خبر از عهد یاران با خسان و ناکسان دارم منم یعقوبِ کنعانی که ا...
ادامه شعراز جهان کوله باری از عشق برگیر و برو بال بگشا رها کن از پای زنجیر و برو راه ناهموار و اینجا عشق را پای لنگ دست از دامنِ دنیا زود برگیر و برو چون مسافر بار و بندیل خود بر دوش گیر اسب زین کن مشو از ایّا...
ادامه شعر