تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حفیظ (بستا) پور حفیظ

تقدیم به مهندس آورندِ عزیز ازخطه ی مِهر خیز گیلان: مرام وخوبی ومردی،بسان ابرسپید هنوزمیشوداورادرون آینه دید نگاه راسخ او چون بلوط پُرباری، دَوانده ریشه ی خود،تابه کوه حق برسید سفرنکرده دلش،جز به راهِ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

من هستم آن دُردانه ی، زیبا و بابایی دورم من از بابا و آن ایام رویایی جایی که باید با عروسک ها سخن گویم مهمان داری میکنم در کنج ویرانی دوراز پدر در دامن ظلم و پریشانی موی سفیدم را ببین ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

من مانده و این پیچ و خم تقدیری شاید که به فضل خود کند تدبیری گفتند ز سر صدق دعائی بکنی باشد که به خواست او کند تاثیری آن پیر جهان دیده به ما گفت چنین گو بگذرد از هر آنچه هست تقصیری شاید که مق...

ادامه شعر
بهرام داودپور

مصیبت بس عظیم است ناله ها دردناک و دلخراش گرفتار گرگهای بیابان نینوا ناله خاندان گرامش طنین انداز راستی مهرو محبت کجاست ؟ اشک و گریه و آه و فغان عواطف برزمان و بر مکان است قلم از هیبتش بس ناتوان است ب...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم الله النور آیینه اربعین اربعین آمد و غوغا است بیا تا برویم موکب عشق مهیا است بیا تا برویم ذکر نورانی و لایتناهی نام حسین در جهان باز به پا خاست بیا تا برویم عاشقان راهروان جان به کفان در راهند ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

بسم الله الرحمن الرحیم السلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین باز، مهری از آسمان رخشید وعده ی توبه بر جهان بخشید پدرش آمین گفت مادرش اختصاصیِ خودشان گل هایی چید...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

من آسمان ابری ات را دوست دارم ای عشق! من بی صبری ات را دوست دارم مازندران! طعم هوایت عاشقانَه ست با تو، هوای دل، همیشه پر بهانَه ست این جا، ترنّم ها به رنگ عشق هستند سبک آفرینانِ قشنگِ عشق هستند ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

خداوندا چه دنیایست دلی پر درد و آهی سرد گهی افسرده گه آرام پُر از تنهایی وحسرت وآهی سرد وقلبی زار گهی خنده، گهی گریه پـُر از درد غریبی درد بی درمان وطن جان است، وطن مام است وطن آن نو...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

آی رؤیای ساده، گندمزار! جلوه ی ناز جاده، گندمزار! حیف! اهل "شتاب_راهیم" و در تَسَلسُل فتاده، گندمزار! ما فقط می رویم و می گذریم نیست در ما اراده، گندمزار! برکتیّ و به حُرمت غزلت ...

ادامه شعر
سینا عباسی

شش ماهه ی تو یک شبه شد پیر عباس از خون گلو بخورد و شد سیر عباس این حرمله مانند تو ساقی شده است سیراب نموده طفل با تیر عباس در خیمه رقیه تشنه و منتظر است ای وای از آن لحظه ی زنجیر عباس بر خیمه رسد تیغه...

ادامه شعر
سحر خالقی

زمانی بود که تورا در صورت های مختلفی می دیدم گاه در زمانی که ذره در پیاله وجودم جاری میشد گاه در مکانی که من را در تاریخ غرق میکرد گاه تسبیح سبزی بودی در کنار سجاده مادرم گاه گاه هم در لابه لای نوشت...

ادامه شعر
شیما رحمانی

صبح؛ انبساطِ نورِ اُمید از پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردید می دهد باز نوید هور از راه رسید باید از خواب پرید؛ خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! ...

ادامه شعر
سحر خالقی

من هرز گاهی که به خود می‌نگرم خودم را استعاره ای می‌نگرم در قابی از مردمک چشمانت تو شایدم هم دیدی باشم در زوایای پنهان بیصرتت که هر گاه در آسمانی میخواستی من را پیدا کنی ایهامی در درون دستانت می‌گذاش...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

عاقبت از زهرِ غم، جامِ دلم لبریز شد در بهارِ زندگی، دنیایِ من پاییز شد سینه مالامال درد و چشم، خونبار و دلم مثل نیشابور بعد از حمله‌یِ چنگیز شد سیبِ سرخِ باغ آخر شد نصیبِ یک چلاق دُخترِ رز نو عروسِ ...

ادامه شعر
شیما رحمانی

گَرچه سوزاند بال هایم او اما؛ مقصدَم پرواز است آسمان هم؛ وسعتِ پرواز فراوان دارد و‌ من از؛ دوده یِ خاکسترِ خویش رهِ پروازم هست....

ادامه شعر
سروش اسکندری

نیارم ورد زبان سخنی جز سخنانه تو را نگیرم سر و سامان جز سامانه تو را کنم تا ابد شکر آن قادر که هست مرا نکنم به ناچار شکر کسی جز شکرانه تو را گه تو هجرت کنی در خاک محشر بگ...

ادامه شعر
سحر خالقی

اهل نظر در این ره در سفر نند که همگی زین جمله در حول یک محورنند میروند در این ره و ذوب میشونند در او که آنها نوری ز انوار این پیکرنند رباعی نو شعر ازاد اریحا ...

ادامه شعر
شیما رحمانی

من؛ نَه آن سایه که می پنداشتی انبساطِ آتشم؛ نورَم ببین. *** من؛ نَه آن ظلمت که می پنداشتی شعله هایِ سَرکِشَم؛ شورَم ببین! ...

ادامه شعر
فاطمه  نعیمی

طلعت عشق خدایی ست که جریان دارد لحظاتی که دلم مهر درخشان دارد زندگی فرصت یک جاده ی بی تکرار که شروع می شود و راه به پایان دارد به فراموشیِ بن بست اگر سُر خوردی یوسفی باش ته چاه که ایمان دارد انعکا...

ادامه شعر
محمد اسکندری کتکی

حکایت شب هجران ،که دوست انشا کرد سواد دیده ی ما را دوات املا کرد به باغبان چه شکایت بری تو ای بلبل که گل هر آنچه جفا کرده بود حاشا کرد حدیث عشق نگویم که اندرین گلشن گلوی غنچه بریدند تا دهان وا کرد وفا...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا