شیرگاهی چشمانش
دل طعمه را می برد
و طعمه اسیر می شود
مثل چشمان دختران تبریزی

آذری تر لهجه میگیرم مرا دعوت بکن
خارج از وزن عروضی با دلم صحبت بکن

یاندیرور هجران غمی ، حق ملاقات ایستورم
نامه من را فقط امضاء بی حکمت ...

صحبت از روی شما نقل همه محفل یود
مهربانی شما حک شده در هر دل بود

ما چه شب ها که توسل به شما میکردیم
یادگاری شما دست من سائل بود

یادگاری شما دانه ی تسبیحی بود
که شب هنگام تلنگر به من غافل بود
...

بشکن نمازت را بیا با ما به سر کن
تا صبح با ما باش و مارا دربه درکن

گر مذهبی هستی بیا از پشت پرده
البته بانو روسری را هم به سر کن

با روسری سرگرم کن شیخ عصب را
در چشم های خسته ی ماهم هنرکن

ب...

مادر
در
مسمار
پای نجار شهر در میان است
اصلا مسمار به آن بزرگی با پهلوی مادر ها سازگار نیست
و جنینی که تشخیص نمی‌دهد
چیزی که رحم را از بین میبرد
کار مادر است
یا مسمار...