«گیر نگاه»
افتاده باز ، گیرِ لبانت ، نگاه من
شادم که از نهاد ، بر آورده آه من
بینا شدم دوباره، منِ پیرِ کور ، چون
افتاده باز، یوسف حُسنت،به چاه من
کریمی...
« بیابه خلوت من »
بیا بخلوتِ من ، جانِ من ، ز ِمن نهراس
بیا که بوی ِ تنت را ، گلُم ، کنم احساس
مراست شوکت ِ نادر ، توئی غنائمِ هند
بیا به قابِ نگاهم ، چو کوهی از الماس
به کِبر روی مگرد...
«بازی بوزینه»
بوزینه صفت،به جست وخیزست
خود زیر و ،گزینه رویِ میزاست
الحق که چه گفته ! حاج باقر
کفگیر ، خوراکِ این کنیز است
او را چو ، بریده اند فرمان
صد پاره ، ...
«تگرگ»
این همان شبنم بود،
که به صد عشوه وناز ،
دلربائی میکرد،
صبحِ دیروز زِ برگ .
دیدی امروز چه کرد ؟
بی حیا گشت تگرگ ...!
حسن کریمی...
« نردبان عاشق»
در چم لبهایِ تو،خم شد عمودِ قامتمِ
باهلالِ طاقِ اَبرویِ تو، من درطاعتم
باغباناجلوه ی گل،نردبانِ عاشقست
بی نیازاز چیدنِ گل، درنمازِ حاجتم
حسن کریمی
.
....
تبلیغات
