خانم گل همیشه شاد و خندان
خانم گل تو باغ گل و رضوان
خانم گل همیشه قصه میگه
خانم گل تو قلب من عزیزه
خانم گل بارون می باره رو سرش
خانم گل مارو کشوند رو پرش
خانم گل عاشق و دل پاکه
خانگ گل دستاش بو...

کودک درونم
چه غوغایی میکند
وقتی
پسر بچه ای را
در کوچه با دوستانش
می بیند
به یاد می آورد
دوران کودکیش را
اما می داند
در این روزگار
باید سیگاری دود کند
و اهنگ پیری را
گوش دهد
او دیگر میدان...

خانه ای گلی داشتیم
گرم و پر هیاهو
پدرم شور و حال داشت
مادرم زندگی می کرد
خواهرم دنیایش چند تکه عروسک بود
و من
گوشه ای از خانه
نظاره گر چرخیدن
چرخهای زندگی بودم

***
...

شب بود و بارانی تند

پنجره ای

بخار گرفته

سیگاری ته کشیده

آخرین

نفس

پشت پنجره انتظار..

به گمانم

یار در تاریکی شب

گم شده است...؟



امین محمدحسن زاده
...

برف ببارد
یا سنگ
جاده بسته باشد
یا لغزنده
انتهای این راه
در انتظارت
زانو بغل کرده ام

امین محمدحسن زاده