گذشتم ازتو واین عشق پاکم
تومی‌دانی برایت من هلاکم
ندانستی تو قدر مهربانی
بماندنزدتو تنها پلاکم
--------
به‌چشمانم چه‌زیبا بوده‌ای تو
به پاکی مثل دریا بوده‌ای‌تو
وحالانیستی تاباتوگویم
که بالا ترزد...

قهوه راباسم چشمانت تو قاطی کرده‌ای
در زمان مرگ فهمیدم که‌مرگم کارتوست
-----------
شکستی قلب شاعر را چه می‌خواهی تو از جانم
مگر جز عاشقی کردن گناه دیگری‌کردم
------
باعث‌مرگم شدی من باز هم می بخشمت...

ببین ان بوسه‌ات درمان‌من‌‌بود
ولی در اصل خود پایان من بود
وصیت کرده‌ام تنها بگویی
که یک شب عاشقم مهمان من بود
--------
در توانم نیست عشقم من فراموشت کنم
چشم می بندم چو شمعی زود خاموشت کنم
یادگاری م...

بهتر است قصه عشق تو به پایان برسد
باز مجنون برودتا به بیابان‌برسد
فرصتی نیست جواب تواگرنه باشد
قاتلت می‌شوم‌وحکم به زندان برسد
_______________________
باورم‌نیست که عمرم به زمستان‌برسد
یا لبم برلب ...

هیچ راهی جز‌نشستن با دل تنها نمانده

جز همان چشمان زیبا هیچ چیزی جا‌نمانده

قلب پاکم هدیه دادم بی‌وفایی شد جوابم

مهربانی باوفایی چون در این دنیا نمانده

امتحان کردم وخوبی بارها تا بی نهایت

...