تصّورِ دلم از عشق فتح شهری بود ،
که کارِ مردم آن نیست خونِ دل خوردن !
زیر این تابوتها من جا ندارم ای رفیق !
آنچنان دورم که فریادم به دیوارست و بس
خیره بر این شعله های دور چشمم یخ زده
هرچه می بینم فقط آوار و آوارست و بس
*****
از صمیم قلب به مردم ایران تسلیت ...
خاطرم نیست که کِی شیشه شکست...
خون پیشانی من کِی ز دو سو جاری شد؟ یادم نیست !
خاطرم نیست که خون کِی خشکید !
روی سکّو ؛ لبِ حوض ،
خاطرم نیست که من از خاکم ،
یا که آتش ز درون خون تنم را خ...
شب به عالم چیره شد در چشم عاشق خانه کرد
دیده صبری بر صنم هر شب همی مردانه کرد
غلت ها خوردم درونِ چسبِ شرجِ تن به غیظ
خرده های غصه را دل جذبِ خود در لانه کرد
عاشقی کردی اگر داغی به سردی غ...
• یک اسب شیهه می کشد و سرنوشت ما ، تغییر می کند / حمید مصدق.
********************
چـرخ اُسطرلاب و رَمــل و ابــــجد و نقــش و حســــــاب
سـرنوشـــت مــا به صـــوت شیهه ای آمــــد به تـــــاب
...
تبلیغات
