عشقها خطرات بزرگ تاریخ اند

ما پر از اتهامات تاریخی ایم.

ای کاش می انداخت کسی حلقه در را
یا حداقل از سر تو فکر سفر را

این فاصله بین من و تو ممتد درد است
این بار به قتلم به خدا بسته کمر را

اینجا ننشسته ام که افتاده ام از پا
باید بچشم تلخ ترین قهوه ق...

شال آدم برفی و شال مترسکها یکی ست
زندگی تفهیم بی رحمی از این تقدیرهاست.

میله های قفسم دل به تنم می بندند
وقتی دستان مرا دورخودم می بندند
این هم آغوشی بین من و من تکراریست
تویی آن تهمت بی جا که به من می بندند.

...

ترس از عرش تو افتادن و تحقیر شدن
یعنی از باغ خدایی که تویی سیر شدن

بعد ازآن حادثه ی سرخ پس از سیب شدن
اشتیاقی که دلم داشت به درگیر شدن

بین دستان تو و گرمی انگشتانت
حس خوب قفس و لذت تسخیر شدن
...