به تو نزدیک‌و زِ من‌های خودم دور شدم
چشمِ دل باز شد از چشم نظر کور شدم
هر که ما را به رهت دید _ سرش داد تکان
تو ببخشم که به تو وصله‌ی ناجور شدم
#محسن_صحت...

در چشم تو عشق است ولی بر لبت انکار
بسیار میازار مرا با لبت ای یار
بی‌تابم و این را همه کس دید ولی تو
غافل شده ای از من و انگار نه انگار

#محسن_صحت...

خوب بودن را ز بدهای زمان آموختم
گرم بودن را ز سرمای خزان آموختم

یاد دادند از الف تا یا معلم ها ولی
عین و شین و قاف تنها از جهان آموختم

گوشهایم پر شد از افعال منفی لیک من
با دو چشمم حرف گفتم از دهان ...

یک بیت ز چشم تَرَم الهام گرفتم
یک واژه ز سردیِ تنم وام گرفتم

بی شک زِ دلم سوخته‌تر نیست به‌دنیا
از دود دل سوخته ام کام گرفتم

بی شعر ز من هیچکسی یاد نمی‌کرد
از شعر _ وجود آمده ام، نام گرفتم

صد نکته ...

دلم خوش نیست این روزا
شبیه شهر تهرانم
پر از آلودگی، دوده
گدای باد و بارانم
#محسن_صحت